دوستای قشنگم سلام و امیدوارم حالتون خوب باشه. من شایا هستم و امروز هم با یک قسمت دیگه از مجموعه برنامههای “من یک ترنس هستم” در رادیو رنگینکمان با هم هستیم.
شاید سلامت روان مقولهایه که همه ما کمتر به اون توجه میکنیم. هر روز نگران این هستیم که چی میخوریم؟ پوستمون به اندازه کافی سالمه یا نه؟ چربی، قند، کلسترول و… رو مرتب کنترل میکنیم و وقتی احساس ضعف جسمانی میکنیم به سرعت به پزشک مراجعه میکنیم.
اما در بسیاری از مواقع به اینکه حال روحی و روانی خودمون و اطرافیانمون چطوره بیتفاوت هستیم. ماه اکتبر، ماهی که درش هستیم، ماهیه که خیلی راجع به روح و روان و سلامت روانی و عواملی که باعث آسیب رسیدن روح و روان میشه و سلامت روانی و طبیعتاً به دنبالش سلامت جسمی اشخاص رو به خطر میاندازه، صحبت میشه. برای اینکه بدونیم و آگاه باشیم سلامت روح و روان، که شاید دیگران به وضوح اون رو نمیبینن، به اندازه ظاهر که به چشم خودمون و دیگران میآد با اهمیته و حتی بسیار مهمتر. سلامت روان رابطه مستقیم با سلامت جسمی و فیزیکی ما داره و توجه نکردن به اون میتونه به قیمت زندگی یک انسان تموم بشه.
به همین دلیل ۱۰ اکتبر “روز جهانی سلامت روان” نامگذاری شده و روز ۲۰ اکتبر به عنوان روز «روح و روان». افراد سعی می کنند در برابر خشونتها و آزار و اذیتهایی که به جامعه رنگینکمانی به دلیل هویت جنسیتی و یا گرایشهای جنسیشون وارد میشه بایستند و از اونها حمایت کنند.
وقتی نگاهی به روزهای گذشته زندگیم میندازم میفهمم که فشارهایی که اون روزها از درون خودم، از سوی خانواده، اجتماع و… بخاطر هویت جنسیتیام تحمل میکردم من رو به نقطهای رسونده بود که بدون مصرف قرصهای آرامبخش نمیتونستم صبح رو به شب برسونم و روزها و روزها دنبال راهی میگشتم که به زندگیم پایان بدم. فقط به این دلیل که خشونتها و رفتارهای تمسخرآمیز برخی از اطرافیان و افراد جامعه که خواسته و ناخواسته روزانه با اونها در ارتباط بودم خستهام کرده بود و انگار دیگه توان ادامه مسیر را نداشتم. همه ما میدونیم که انسانهای زیادی به جرم اینکه متفاوت هستند، اونطور که ما فکر میکنیم فکر نمیکنند، اونطور که از نظر ما صحیحه زندگی نمیکنند، رفتار نمیکنند، مثل ما عاشق نمیشن، لباس نمیپوشن، رابطه جنسیشون از نظر ما مورد تایید نیست و عجیبه، در چارچوب کلیشههای منطبق با هویت جنسیتیای که ما بهشون نسبت میدیم رفتار نمیکنن و… آنقدر تحت فشار و آزار و اذیت قرار میگیرن که در مواقعی روح روانشون توانایی ادامه زندگی رو از اونها میگیره و تازه اون وقت ما به اونها انگ بیمار روانی هم میزنیم، در حالی که مقصر رسیدن اونها به این نقطه خانواده، جامعه، فرهنگ متعصب و اشتباه و در یک کلام من و شما هستیم. پس چقدر خوبه همهمون برای اینکه انسانهای سالمتر و در نتیجه جامعه و دنیای بهتری داشته باشیم با وجود همه تفاوتها همدیگه رو درک کنیم و بپذیریم و در مقابل آزار و اذیت و خشونتهای روانی و جسمی بایستیم و حامیان خوبی برای هم باشیم.
۱۵ اکتبر برابر با ۲۳ مهر از سوی سازمان علمی و فرهنگی یونسکو “روز جهانی عصای سفید و نابینایان” نامگذاری شده تا یادآور شان انسانی و قابلیتها و تواناییهای جامعه نابینایان و کمبینایان باشه و امکانات لازم برای زندگی و آموزش مناسب، مثل افراد دیگه در اجتماع در دسترس اونها هم قرار بگیره.
آمار نشون میده که در حال حاضر در ایران بیش از ۳۵۰ هزار نفر نابینا داریم و بیشتر از ۷۵۰ هزار نفر کمبینا، که البته این آمار میتونه خیلی دقیق نباشه. آمار دقیقی از افراد کمبینا و نابینا در مناطق دور افتاده وجود نداره. متاسفانه امکانات و زیر ساختهای لازم حتی در بافت شهری هم برای این افراد وجود نداره و ۷۵ درصد معابر و خیابونها برای رفت و آمد نابینایان اصلاً مناسب نیست و هر ساله تعداد زیادی از این افراد بر اثر تصادفات آسیب میبینند و حتی جونشون رو هم از دست میدن. همچنین بر اساس برآورد انجمن نابینایان میزان بیکاری در افراد نابینا و کمبینا در ایران حدود ۶۰ درصد برآورد شده. علاوه بر اینها مسائل اجتماعی، درمانی، ورزشی، فرهنگی آموزشی، تفریحی و بسیاری دیگه از جمله شرایطی هستند که باید برای این افراد تامین بشن ولی متاسفانه بهشون توجه لازم نمیشه.
در صورتی که در کشورهای پیشرفته با فراهم کردن امکانات و درک درست از شرایط این افراد به اونها این امکان داده میشه که مثل افراد دیگه جامعه به زندگی خودشون ادامه بدن.
مدتیه با دوستی به اسم “فریاد” آشنا شدم. فریاد یک مرد ترنسه و در بینایی به شدت کمتوانه و این مسئله همیشه باعث شده که مورد تبعیضها و خشونتهای زیادی قرار بگیره. با فریاد خیلی حرف زدیم، برام از خودش و زندگیش گفت، از دوران کودکی و نوجوانی، از روزهای مدرسه، برخوردهای بد خانواده و بچهها. برام گفت از بچگی متوجه تفاوتهاش با بچههای دیگه بوده اما دلیلی برای اونها پیدا نمیکرده. توی سنین نوجوانی تفاوتش رو با دخترهای هم سن و سالش بیشتر احساس میکرده. علایق، سلایق، حتی کشش عاطفی و جنسی متفاوتی داشته و به خاطر اینها همیشه احساس گناه میکرده و خودش رو سرزنش میکرده. فریاد برامون میگه:
” معلولیت و ناتوانی یکی از مشکلاتیه که در اکثر مواقع خود شخص نقشی در بوجود اومدنش نداره. من به دلیل ازدواج فامیلی پدر مادرم با کم توانی شدید در بینایی و انحراف چشم به دنیا اومدم. این اتفاق انتخاب من نبود، اما من مجبور بودم باهاش کنار بیام.
وقتی وارد مدرسه شدم مشکلاتم کم کم شروع شد، عدم آگاهی و درک درست معلمها از ناتوانی من، بچههایی که مدام مسخرهم میکردن، ناتوانی توی انجام خیلی از فعالیتها و بازیها و خیلی چیزهای دیگه.
وقتی که بزرگتر شدم نگاههای کنجکاو اطرافیان، خانواده، دوست و آشنا خیلی آزارم میداد. همه چیز رو به کم بیناییم ربط میدادن، همه مسائل زندگیم رو، ولی چیزی که بیشتر از این من رو آزار میداد احساس تفاوتی بود که داشتم.”
ازش پرسیدم چطور و کی متوجه شدی یک ترنس هستی؟
“راستش دغدغه همه اطرافیان، مخصوصا مادرم ازدواج من بود، بخاطر ناتوانی که در بینایی داشتم همیشه میترسید که دخترش مورد انتخاب کسی نباشه و ازدواج نکنه، متاسفانه چون ما در یک شهر کوچیک در ایلام زندگی میکنیم ازدواج برای دخترها یک امتیاز محسوب میشه، ولی برای من کوچکترین اهمیتی نداشت و اون چیزهایی که در ذهنم میگذشت با تصورات دیگران خیلی متفاوت بود. ولی هیچوقت جسارت ابرازش رو نداشتم، فقط میدونستم که وجود داره و روز به روز هم پررنگتر میشه. اینکه چرا نمیتونستم باور کنم که یک دختر هستم، اینکه جسمم برام قابل پذیرش نبود، چرا نمیتونم مثل خواهرهای دیگهم زندگی کنم، مثل اونها باشم، مثل اونها رفتار کنم؟
خیلی وقتها که جایی دعوت میشدیم من ترجیح میدادم تنها خونه بمونم و با لباسی که دوست ندارم به مهمونی نرم و جلوی دیگران ظاهر نشم.
وقتی دبیرستانی بودم با مادرم در مورد احساسی که به یکی از همکلاسیهام داشتم حرف زدم و عکسالعمل مادرم برام تعجبآور بود. مادرم بهم گفت «تو به خاطر ضعف بیناییت و کمبودهایی که داری میترسی که هرگز مردی رو در زندگیت نداشته باشی واسه همینه که احساساتت رو به یه دختر ابراز میکنی.»
در تمام سالهایی که درس خوندم و به دانشگاه رفتم، هم ترنس بودنم و هم ناتوانیم در بینایی باعث تبعیض و آزارم میشد ولی همیشه سکوت میکردم و تحمل. همیشه همه بهم سرکوفت میزدن که تو نمیتونی این کار رو بکنی، تو نمیتونی اون کار رو بکنی، اما من میتونستم، اگر اونها میذاشتن من میتونستم. اما اونها جلوی پیشرفت من رو میگرفتن و هر مسئلهای که به میون میاومد ضعف بیناییم رو تو سرم میکوبوندن. نهایتا خونهنشین و بیخیال همه چیز شدم، البته به غیر از هویتم. متاسفانه به خاطر شرایط بسته فرهنگی و نبود اطلاعات درست من خیلی دیر متوجه شدم که یک ترنس هستم، سالها طول کشید تا بتونم خودم رو بشناسم و هویت حقیقیم رو بپذیرم.
وقتی با خانوادهم در میون گذاشتم تنها حسی که از اونها دریافت کردم حس تنفر بود. بهم میگفتن تو اگر مرد بشی با کدوم چشم میخوای کار و زندگی کنی، کی حاضر میشه با تو ازدواج کنه؟ خواهرهام میگفتن «چون تو هیچوقت خواستگار نداشتی و ازدواج نکردی این حرفا رو میزنی.»
از اون روز به بعد شرایط برام بدتر و بدتر شد و هر وقت که خواستم با خانوادهم صحبت کنم بجز تحقیر و توهین چیزی نشنیدم.”
فریاد میگه هیچوقت نتونسته شغل مناسبی برای خودش پیدا کنه تا بتونه مستقل بشه و به خانوادهش نیازمند نباشه، یا به خاطر ضعف بینایی بهش کار نمیدادن یا وقتی که متوجه میشدن ترنسه اخراجش میکردن.
ازش پرسیدم «به عنوان یک ترنس و فردی که در بیناییش دچار ناتوانیه از جامعه و اطرافیان چه انتظاری داری؟»
“من از جامعه و اطرافیانم چندتا خواهش دارم:
همونطور که گفتم در زندگی انسانها چیزهایی انتخابی نیستن پس خواهش میکنم درک کنید، ما رو آزار ندید بخاطر چیزی که هیچ نقشی در به وجود اومدنش نداشتیم. روح و روان وهمه لحظههای عمرمون تحت تاثیر مشکلاتی که باهاشون دست و پنجه نرم میکنیم. دیگه شما با حرفهاتون و تمسخرهاتون دردی رو به دردهامون اضافه نکنید.
انسان به امید زندهست و به واسطهی آرزوهاش با سختیهای زندگی میجنگه. من هم کلی آرزو و هدفهای بزرگ دارم که ایمان دارم روزی به تکتکشون میرسم، فقط کافیه یک لحظه خانوادهم به من با چشم یک گناهکار نگاه نکنن و دیدگاهشون رو عوض کنن و آگاه بشن و اجازه بدن من مسیر درست رو انتخاب کنم و من رو از این زندونی که برام ساختن آزاد کنن تا بتونم تلاشم برای رسیدن به خواستههام رو شروع کنم.
چون همه ما میدونیم حمایت خانواده نقش مهم و تاثیرگذاری در زندگی همه افراد مخصوصا یک فرد ترنس داره”
There are no comments
Add yours