حلما، زن ترنسجندر از استان هرمزگان: «با یک تصمیم اشتباه زندگی خودم را به باد دادم»

https://radioranginkaman.org/wp-content/uploads/2023/05/photo_2023-05-27_15-22-48-1050x1050.jpg

جامعه افراد ترنس در ایران با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کند. اگرچه زمانی که صحبت از وضعیت زندگی افراد این جامعه به میان می آید، عده ای از ایران به عنوان «بهشت» افراد ترنس یاد می کنند و برای نمونه به فتوای آیت الله خمینی و در دسترس بودن انجام عمل های باز تایید جنسیت اشاره می کنند، اما وقتی پای صحبت افراد ترنس می نشینیم، با حقایقی تلخ و چالش هایی بی شمار روبه رومی شویم که هر چیزی جز بهشت را در ذهن ما متبادر می کند. اگرچه در قوانین جمهوری اسلامی ایران، اندک حقوقی برای این گروه از جامعه رنگین کمانی در نظر گرفته شده است، اما در عمل و آن هنگام که این افراد اقدام به اجرای پروسه های قانونی برای گرفتن تاییدیه، تغییر مدارک و انجام پروسه های باز تایید جنسیت می کنند، در می یابند که آنچه در قانون نوشته شده با آنچه در عمل پیاده می شود، فرسنگ ها فاصله دارد. آنها از ترنس هراسی و ترنس ستیزی نهادینه شده در جامعه گله دارند و معتقدند که به علت خلاهای قانونی موجود، در هنگام مواجه با خطراتی همچون خشونت های خانگی یا در سطح جامعه، هیچ نهاد یا ارگانی، در حمایت از آنها اقدام موثری انجام نمی دهد.

در ادامه، گفت و گویی خواهیم داشت با حلما، زن ترنس از استان هرمزگان.

 

علی: «حلما جان سلام، خیلی خوش آمدی به برنامه دو قدم اونورتر»

حلما: «سلام عرض می کنم خدمت شما مجری محترم و تمامی عوامل رادیو رنگین کمان. حلما هستم، زن ترنس، سی و دو سال دارم و از بندرعباس هستم. من از همان دوران کودکی که خودم را شناختم، از همان اوایل دوران کودکی متوجه تفاوت خودم با سایر هم سن و سال های خودم، با بقیه پسرها شدم و خب علاقه های من و تصمیماتی که من می گرفتم و بازی هایی که من می کردم با پسر های همسن و سال خودم متفاوت بود و من بر خلاف پسرهایی که دوست داشتند بازی هایی مثل فوتبال و غیره بکنند، من علاقه زیادی به عروسک داشتم و تمام بازی های من با خواهرم بود؛ حتی ساختن عروسک برای خودم یکی از لذت بخش ترین قسمت های بازی ما بود و از همان زمان ها متوجه شدم که متفاوت هستم اما آن زمان ترنس بودن را درک نمی کردم، نمی دانستم چیزی به نام ترنس بودن وجود دارد و من فکر کنم در سن بیست و چهار سالگی بود که در اینترنت جست و جو کردم و به هویت واقعی خودم پی بردم. من در یک خانواده کاملا مذهبی و سنتی به دنیا آمده ام و متاسفانه هم جامعه و هم خانواده ها، جامعه و خانواده مردسالار هستند و برای آنها سنگین است که یک پسر بخواهد لباس دخترانه بپوشد. در خانواده ما لوازم آرایش وجود نداشت چون خانواده ای مذهبی بودیم که با آرایش دخترها کاملا مخالف بودند ولی من به یاد دارم که در دوران کودکی با آرد صورت خودم را سفید می کردم، به یاد دارم که با خودکار قرمز ناخن های خودم را لاک می زدم و اینکه همیشه در خانه پشت درهای بسته با خواهرم بازی می کردم، گاهی وقت ها پدرم مرا در این شرایط می دید و بسیار مرا تحقیر می کرد و مرا مورد شکنجه قرار می داد، و فکر می کنم این مسئله در زندگی تمام افراد ترنس بوده است. خیلی کم پیش می آید که خانواده ها چنین مسئله ای را از دوران کودکی بخواهند بپذیرند. ما از همان زمان کودکی که تفاوت ما را با بقیه می فهمیم، خودمان را یک دختر می دانیم یعنی من خودم را یک دختر می دانستم و فشارهای روانی از همان زمان بچگی برای من بود و من زمانی که تفاوت بدن خودم را با یک دختر می دیدم و متوجه احساسات و عواطف خودم می شدم، خب به هر حال رنج می بردم. این ها فقط علاقه و عشق و دوست داشتن نبود که بخواهد به آرایش کردن و پوشیدن لباس دخترانه ختم شود. این ها دردهایی است که از همان دوران کودکی با ما بود و من فکر می کنم تنها گروهی که در دوران کودکی پیر می شوند جامعه ال جی بی تی و به خصوص افراد ترنس هستند.»

 

«همانطور که توضیح دادم، من در یک خانواده سنتی و مذهبی به دنیا آمدم و خب مسلما همه تصمیم ها را نمی توانستم خودم بگیرم، حتی در یک مسئله کوچک و عادی که موسیقی باشد، من نمی توانستم تصمیم گیری کنم. من حتی حق گوش کردن به موسیقی مورد علاقه خودم را نداشتم چرا که با فرهنگ خانواده ما همخوانی نداشت، ازدواج هم برای من تصمیم گیری شد اما اینطور نبود که بگویم مرا به زور بردند. برای من تصمیم گیری شد و من نمی توانستم مخالفت کنم و اینکه من نزدیک به یکسال بود که از یک عشقی شکست خورده بودم و در یک کوره راه و بن بست قرار گرفته بودم که نمی دانستم هویت من چیست و چرا اینگونه هستم، به همین خاطر ازدواج را برای خودم یک درمان میدانستم و با تصمیمی که خانواده برای من گرفتند موافقت کردم و ازدواج کردم. حدودا یکسال بعد از اینکه متوجه شدم ترنس هستم، خیلی سعی کردم که شرایط بپذیرم و با مسائل کنار بیایم چرا که مسئولیت یک خانواده به عهده من بود، یکسال تحمل کردم و بعد از یکسال، همه مسائل را من به شریک زندگی ام گفتم، متاسفانه ایشان راضی به جدایی نبود و گفت من شما را انتخاب کرده ام و هر مسئله ای که داشته باشی، من با آن کنار می آیم و هیچ مشکلی ندارم اما بحث این است که تنها راضی شدن خانواده و شریک زندگی من نیست، بحث بحث خودم است که بعد از سالها متوجه شدم آن مسائلی که من در خواب می دیدم و برای آن مسئله شبانه روز دعا می کردم، یک قدم فاصله داشتم اما متاسفانه با یک تصمیم گیری اشتباه تمام آینده و زندگی خودم را به باد دادم.»

 

علی: «حلما جان اول از همه باید بگویم که برای تمام این فشارها و سختی هایی که متحمل شده ای بسیار متاسفم و امیدوارم که بتوانی این خاطرات تلخ را به فراموشی بسپاری. اما وقتی حرف از خانواده به میان می آید، یکی از چیزهایی که ممکن است به ذهن هر کسی خطور کند این است که آیا آن فرد کوییر فرصت این را داشته است که در طول زندگی، برای اعضای خانواده خود، چه برای همگی آنها یا یک خواهر و برادر آشکارسازی کند یا نه؛ با توصیفی که از شرایط خانواده ات داشتی، می خواهم بدانم که آیا در تمام این سالها فرصت آشکارسازی برای تو مهیا شد یا نه؟»

حلما: «بله علی جان، الان یک سالی می شود که من تمام موضوعات را به خانواده ام گفته ام و در اوایل خواهرهایم خیلی با من با مخالفت کردند و با من قطع رابطه کردند ولی با گذشت زمان من را پذیرفته اند و بیشتر با افراد ترنس آشنا شده اند، خیلی مطالعه کرده اند و خوشبختانه همه شان من را پذیرفته اند  به جز مادرم که به او نگفته ام. چون مادر من شصت و هفت سال سن دارد و این موضوع را نمی تواند بپذیرد و درک کند، برای همین نخواستم که او را درگیر این موضوع بکنم.» 

 

علی: «می دانیم که شرایط هر فرد در خانواده به دلیل افکار و اعتقادات جری در آن خانواده متفاوت است، خیلی ها این فرصت را پیدا می کنند تا در همان زمان های آغازین شناخت خودشان، به عنوان عضوی از جامعه LGBTQ برای خانواده آشکار سازی کنند و با آغوش باز از طرف خانواده مواجه شوند. برای بعضی ها ممکن است این آشکارسازی سالها طول بکشد و شاید هیچ وقت هم اتفاق نیافتد که این معمولا متاثر از تفکرات منفی است که درون یک خانواده درباره یک فرد کوییر وجود دارد، حلما جان توصیه تو به عنوان عضوی از جامعه LGBTQ به خانواده هایی که فرزندی از همین جامعه دارند چه هست؟»

حلما: «به هر حال خانواده ها، آدم ها ، کاراکترها، همه با هم متفاوت هستند و یک نوع طرز فکر را ندارند که بگویم چگونه با خانواده ها صحبت کنند ولی من خطاب به خانواده ها میخواهم بگویم که آیا این رسم وفاداری است که شما جگر گوشه ات را از خانه ات بیرون می کنی؟، آیا بچه شما اگر از خانواده طرد بشود، از خانواده بیرون برود، آیا جایگاه بهتری دارد؟ اگر او یک فرد گی یا ترنس است، شاید با ترک کردن شما ناچار به تحمل مصائب و مشکلات بیشتری باشد، شاید به راه هایی برود که دوست ندارد اما اگر شما فرزندتان را بپذیرید، فرزندتان را آنطور که هست بپذیرید مطمئنا زندگی بهتر، آینده بهتری خواهد داشت.»

 

علی: «حلما کمی از بافت اتنیکی، مذهبی و در کل شرایط جاری در استان هرمزگان به ما بگو و اینکه زندگی در این استان برای جامعه رنگین کمانی چگونه پیش می رود؟»

حلما: « استان هرمزگان هم جمعیت شیعه و هم اهل سنت را در خود جای داده است. مردم اینجا بسیار سنتی هستند، یعنی من فکر می کنم سخت ترین جا برای زندگی جامعه LGBTQ بندرعباس باشد چون واقعا مردمی سنتی دارد و به این راحتی نمی توانند چنین مسئله ای را بپذیرند و یک فرد ال جی بی تی اگر بخواهد در خیابان راه برود، واقعا آن روز، روز سختی برایش خواهد شد و به خاطر همین است که فکر می کنم در بندر عباس ال جی بی تی ها خیلی کم بیرون می آیند یا اگر هم بیرون بیایند شب ها و آخر شب ها بیرون می آیند. متاسفانه باید بگویم که من همیشه تنها بوده ام، هیچ وقت نتوانسته ام یک دوست ال جی بی تی  یا یک دوست ترنس برای خودم پیدا کنم. در بندر عباس همانطور که گفتم ترنس ها خیلی کم از خانه بیرون می آیند و در دنیای مجازی هم اگر فعالیتی داشته باشند هیچ وقت نمی گویند که از بندر عباس هستند.»

 

حلما: «من هم از کتک خوردن بی بهره نبوده ام [با خنده] دوبار لب ساحل به خاطر داشتن گوشواره متاسفانه مرا کتک زدند و اینکه من زیاد با ظاهر زنانه بیرون نمی روم. گاهی وقت ها شب ها در تاریکی مثلا، لب ساحل با صورتی پوشیده، با مانتو بیرون می روم ولی وقتی با لباس مردانه هستم خیلی کم، گاهی وقت ها شده که یک گوشواره یا رژ لب خیلی ملایم بزنم و همان دو سه بار هم متاسفانه من کتک خوردم و نه کسی بود از من حمایت کند، نه جایی که از آن شکایت کنم.»

 

 علی: «حلما آیا خودت نخواستی که شکایت کنی، یا اینکه نه، شکایت کردی و از سمت پلیس پیگیری صورت نگرفت؟»

حلما: «نه من پیگیری نکردم، شکایتی هم نکردم چرا که می دانستم در آخر خود من متهم هستم و این را مطمئن هستم که اگر شکایت می کردم، خودم مورد تهمت قرار می گرفتم و متاسفانه رفتار بدی با من می شد و متاسفانه کلانتری محله مان مرا دوبار با لباس زنانه دستگیر کردند و به کلانتری بردند. آنجا با بی احترامی تمام، با حرمتی تمام با من رفتار کردند، حتی رفتارهایی با من می کردند که در شان یک انسان نبود و متاسفانه پلیس ما پلیسی نیست که بخواهد از ما حمایت کند. حداقل در شهر بندرعباس، در جایی که خودم زندگی می کنم، من اگر ترنس، اگر گی هستم، من محکوم هستم، قبل از اینکه به دادگاه برویم، قبل از اینکه کسی قاضی باشد، ما متاسفانه به خاطر جنسیت مان محکومیم، حتی اگر کسی به ما بی احترامی کند ما اجازه اعتراض نداریم، اگر کتک می خوریم اجازه اعتراض نداریم چرا که اگر اعتراض کنیم اول خود ما محکوم می شویم که چرا این گونه هستیم، متاسفانه.»

 

علی: «یکی از چالش برانگیز ترین دوران برای هر عضو جامعه رنگین کمانی دوران تحصیل است، برای بسیاری از ما این دوران با خاطرات چندان خوشایندی همراه نیست، اما کسانی هم هستند که از این دوران به عنوان بخشی از خاطرات خوش زندگی شان یاد می کنند، مثلا در برنامه «دو قدم اونورتر» مهمانی داشتیم که می گفت بهترین دوستان کوییر خودش را در دبیرستان پیدا کرده یا مهمان دیگری که اولین بار برای یکی از همکلاسی های خود آشکارسازی کرده بود و توسط این شخص بسیار حمایت شده بود، اما حلما جان برای تو سال های تحصیل به چه شکل بود؟»

حلما: «باید بگویم که به هر حال سخت ترین و بدترین دوران زندگی هر انسان ال جی بی تی دوران تحصیل او هست، به خصوص دوران دبیرستان، بله دوران خیلی سختی بود و من الان که به این نقطه رسیدم می گویم که ای کاش آنقدر قدرت داشتم که از همان اول راهنمایی از درس خواندن دست می کشیدم، الان ناراحت هستم که چرا این همه درد را تحمل کردم. دوران خیلی سختی بود چون من از طرف تمام همکلاسی ها من واقعا مورد تحقیر قرار می گرفتم، من یادم هست که کلاس سوم راهنمایی بودم که از دست معلم ورزش مان واقعا کتک خوردم و به شدت مرا آن روز زد، روزی بود که واقعا روح من صدمه دید، واقعا غرور من شکست چون من هیچ علاقه ای به فوتبال نداشتم، از همان بچگی هیچ علاقه ای نداشتم. من سعی می کردم زنگ ورزش در کلاس بنشینم و شعر برای خودم بنویسم، علاقه زیادی به شعر نوشتن برای خودم داشتم. یادم هست که در کلاس نشسته بودم، همکلاسی ها داشتند فوتبال بازی می کردند که دبیر ورزش مان آمد و مرا در کلاس دید، او با بدترین شکل ممکن مرا کتک زد و آن روز واقعا هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی رود، همین الان هم که به یاد آن خاطره افتادم تمام وجودم را غم گرفت که به خاطر یک فوتبال  بازی نکردن بخواهد این گونه به جان من بیافتد و مرا کتک بزند. ولی چون دانش آموز ساکتی بودم و هیچ شیطنتی نداشتم از سمت معلم های دیگر هیچ وقت مورد تحقیر قرار نگرفتم. فقط یکی از معلم های سال سوم دبیرستان مان که کم سن و سال بود، در کلاس گاهی وقت ها مرا تحقیر می کرد. گاهی وقت ها با بچه های کلاس حرف هایی می زد که من خرد می شدم. الان می گویم ای کاش من همان روز ها دست از ادامه تحصیل می کشیدم و الان من واقعا به خودم نفرین می فرستم برای اینکه این دردها و رنج ها را به زور تحمل کردم.»

 

علی: «یکی دیگر از تجربه های چالشی برای همه افراد که البته برای جامعه LGBTQ با مشکلات دو چندان همراه است، دوران سربازی است. برخلاف دوران تحصیل، شاید کمتر کسی پیدا شود که از دوران خدمت سربازی خاطره خوشی داشته باشد. متاسفانه به دلیل فضای مسموم و افکار مردسالارانه موجود در حین خدمت، اعضای جامعه LGBTQ بیشترین از سایرین در این محیط ها آسیب می بینند و ضربه های روحی بسیاری را در این دوران متحمل می شوند. می خواهم بدانم که تجربه تو از دوران سربازی به چه شکل بود؟»

حلما: «من سربازی نرفتم، در یک طرحی که آمد من توانستم معافیت خودم را بگیرم، ولی من فکر می کنم شاید اگر سربازی می رفتم، شرایط زندگی من بهتر از این می شد. می گویند که دوران سربازی برای جامعه ال جی بی تی خیلی دوران سختی است ولی من فکر می کنم که اگر این سختی ها را تحمل می کردم، از انزوا در می آمدم و به سربازی می رفتم و در جامعه بیشتر حضور پیدا می کردم، شاید زودتر می فهمیدم که ترنس هستم و همینطور تن به ازدواج نمی دادم که هم بخواهم آینده خودم را، هم چند نفر دیگر را خراب کنم.»

 

علی: «حلما آیا برنامه ای برای انجام عمل های باز تایید جنسیت داری؟»

حلما: «بله، حتما، چرا که نه. من یکی از بزرگ ترین تصمیم های زندگی ام این است که بالاخره یک روزی در هویت واقعی خودم، در جنسیت واقعی خودم زندگی کنم. شاید الان شرایط برای تصمیم گیری، برای من سخت باشد اما این تصمیم را دارم. به هر حال من هم حق زندگی کردن دارم و می خواهم برای یک روز هم که شده، طبق هویت و جنسیت واقعی خودم زندگی کنم. من به تازگی دوره لیزر درمانی را شروع کرده ام و متاسفانه نمی توانم خیلی زود اقدام کنم به خاطر این بچه های من هنوز کوچک هستند و نیاز به من دارند. من قدم به قدم در حال طی کردن مراحل آن هستم و باید این را خدمت شما عرض کنم که من در حدود چهار سال پیش رفتم و تمام مراحل آن  را انجام دادم، دوران مشاوره را گذرانده ام، حتی تاییده گرفته ام از روانپزشک، ولی در روز دادگاه، به خاطر شرایط زندگی ام پشیمان شدم و دوباره به زندگی قبلی ام بازگشتم. اما برای آینده تصمیم دارم که بتوانم تطبیق جنسیت بدهم و امیدوارم که خانواده و فرزندانم با این موضوع کنار بیایند. به هر حال این راهی هست که من باید بروم و هیچ تردیدی در این راه ندارم.»

 

علی: «به رسم هر برنامه، من ازشرکت کنندگان می خواهم تا از چند مورد از آرزوهایشان برای ما بگویند، خوشحال می شوم که توهم به چند مورد از آرزوهایت اشاره کنی حلما جان»

حلما: «بزرگ ترین آرزوی من این است که یک روز تمام ال جی بی تی ها در سراسر دنیا بتوانند با آرامش زندگی کنند، آرزو می کنم که اینقدر فرهنگ سازی شود که مردم همانگونه که یک زن را می پذیرند، یک مرد را می پذیرند، یک فرد ترنس یا گی را هم بپذیرند و هیچ تفاوتی بین جامعه ال جی بی تی و جامعه دگرجنسگرا نباشد، به راحتی و با آرامش در کنار خانواده زندگی کنند و هیچ گونه تحقیر، تبعیض و خشونتی برای آنها نباشد و در صلح و صفا در همه جای دنیا، با آرامش زندگی کنند.»

 

گزارش از علی عارفی 


There are no comments

Add yours