گفت‌وگو با دیبا مشرقی، زن ترنس و فعال اجتماعی افغان

https://radioranginkaman.org/wp-content/uploads/2023/04/photo_2023-04-20_03-34-08.jpg

چند روزی می شود که تعطیلات سال نو در ایران به پایان رسیده و مردم، با امید به اینکه سال پیش رو، از هر نظر بهتر و شادتر، خصوصا نسبت به سال قبل باشد، کار و زندگی و فعالیت های روزمره را از سر گرفته اند. اگرچه با پایان تعطیلات و ایام نوروز، مقداری از شور و نشاط روزهای آغازین سال کاسته شده، اما سنت های بهاری که از دیرباز در بین مردم ما جریان داشته، باعث شده تا بهار برای ما همیشه فصلی باشد، همراه با گشت و گذار در طبیعت، سفر، دیدار دوستان، یا حتی تهیه انواع غذاها، شیرینی ها و نوشیدنی های متنوعی که ویژه این فصل از سال هستند و خلاصه اینکه، بهار را از هر نظر متمایز از فصل های دیگر کرده اند. 

اما جالب است بدانید که هر ساله با رسیدن فصل بهار، شور و حال مشابهی در همسایه شرقی ما یعنی کشور افغانستان برپاست، کشوری که اشتراکات زبانی و فرهنگی بسیاری با ما دارد و برپایی نوروز و سنت های بهاری در آنجا، از اهمیت ویژه ای در بین مردم برخوردار است. هر چند که اشغال دوباره کشور توسط جنگجویان طالبان باعث شد تا این کشور، امسال، کمتر نشانی از اِلمان ها و سمبل های نوروزی به خود ببیند، اما به گواه بسیاری از افراد، همچنان در درون خانه ها و با وجود خطراتی که وجود دارد، مردم به پاسداشت سنت ها و آیین های بهاری مشغول اند و ذره ای از آن غافل نشده اند. به لطف حضور شهروندان افغانستان در ایران، مردم ما نیز این شانس را دارند تا بسیاری از این آیین های بهاری کشور افغانستان را نظاره گر باشند و کامشان را با «حلوای سمنک» و «سفره هفت میوه» شیرین کنند.

 

اما امروز دیبا مشرقی، زن ترنس و فعال اجتماعی افغان مهمان برنامه ماست، دیبا که چند سالی  است زندگی جدیدی را در کشور آلمان آغاز کرده، همواره تلاش داشته تا از فرصت های موجود در آلمان، به طور مثال آزادی بیان و اندیشه، در راه بهبود وضعیت مردم کشورش، خصوصا جامعه رنگین کمانی افغانستان استفاده کند، امری که به وضوح، در شبکه های اجتماعی متعلق به او در اینستاگرام، تیک تاک و غیره قابل مشاهده ست. البته این دغدغه مندی و دید انتقادی او به وضعیت موجود، حتی در جایی مثل آلمان هم برای او خالی از هزینه نبوده و چالش ها و خطرات زیادی را برای او ایجاد کرده، هرچند که به گفته خودش، هیچ کدام از این ها مانعی بر سر راه فعالیت ها و تلاش های او نخواهند بود.

 

دیبا جان سلام، خیلی خوش آمدی به برنامه دو قدم اونورتر

دیبا: «درود بر علی جان عزیزم، سپاس که مرا به برنامه دعوت کردید. بهار همیشه فرح بخش و پیام آور شادی است، برای کسانی که در طول سال امکان دیدار یکدیگر را ندارند، بهار همیشه فرصتی است برای دیدار مجدد انسان ها و تازگی آن هاست. بهار همیشه ما را از خواب زمستانی، از آن سرما، بیدار می کند، بیرون می آورد و این خیلی برای همه ما خوشایند است.»

علی: « قطعا همینطور است، بهار فرصتی ست برای شروع مجدد، برای نو شدن، برای تغییر و ترک عادات کهنه، اما موضوعی که دوست دارم در ابتدای برنامه درباره آن صحبت کنیم، خاطرات کودکی و نوجوانی تو از شور و شوق روزهای بهار و تعطیلات عید است، چه چیزهایی از آن زمان به خاطر داری؟»

دیبا: « به خاطر شغل پدرم که روحانی هستند، و عید را خیلی جایز نمی دانستند، خیلی خاطرات زیادی از آن دوران ندارم. ایشان همیشه می گفتند که عید برای «مجوس» هاست، من هنوز که هنوز است معنی این واژه را نمی دانم ولی الان دیگر دستم آمده است که این واژه به چه چیزی اشاره دارد و این کلمه خیلی بدی است. اما سال آخری که در ایران بودم، قبل از اینکه مهاجرت کنم، آن سال تصمیم گرفتم تا مثل بقیه خانواده های ایرانی، سفره هفت سین داشته باشم. البته چون افغانستان این رسمی که در ایران است یعنی سفره هفت سین می چینند را ندارند، بلکه سفره هفت میوه است، و به غیر از آن ما جشن گل سرخ، سمنک پزان و غیره داریم. اما سال نود و چهار بود، پیش از مهاجرتم، به خودم گفتم که برای یکبارهم سفره هفت سین بچینم چون من می دیدم که از تمام این سال هایی که ما جشن عید را برگزار نمی کنیم، یا لباس عید نمی خریم، من دچار یک دلمردگی هستم و هیچ چیزی مرا با زندگی آشتی نمی داد، آشتی عمیق منظورم است، پیش از آن هرچه بود زود گذر بود ولی این سفره هفت سین باعث شد که آن خواسته ای که داشتم، اجابت شود. به اروپا هم که آمدم در این چند سال من سفره هفت سین ننداختم اما امسال مجددا سفره چینم و خوستم تا آن خاطره خوشی که از سفره هفت سال، برای اولین بار در زندگی ام داشتم، مجدد تجربه کنم. این تنها خاطره خوش من از سفره هفت سین است. و بقیه چیزها را من ندیدم چون که، شاید باورتان نشود ولی پدر من زمان سال نو شیرینی نمی خرید، بلکه ما در خانه مان خرما برای مهمانان سرو می کردیم، مهمان می آمد، به آنها نمی توانستیم بگوییم که نیایند، می آمدند ولی جلوی آنها خرما می گذاشتیم چون پدرم معتقد بود که خرما ثواب دارد.»

 

علی: « کاملا می شود تجسم کرد لحظه ای را که بعد از سال ها، سفره هفت سین چیدی و چقدر شور و شوق داشتی برای آن»

دیبا: « خیلی شور و شوق داشتم هر چند که خسته بودم و تازه از سفر بازگشته بودم و زمان کوتاهی در اختیار داشتم تا سفره بچینم، شاید سه چهار ساعت. سکه داشتم، رفتم سیب خریدم، سرکه خریدم ولی سین های دیگر را نداشتم به جای آن گل، شیرینی و شکلات چیزهای دیگر گذاشتم، مانند تاجیکستان که هفت شین دارند، شکر و شیر و این مدل چیزها. و برایم بسیار خوشایند بود اما بگویم جای بسی افسوس که جای خالی خانواده ام حس می شود، چرا که حالا که من در یک آزادی زندگی می کنم، آنها نیستند و این برای من یک مقدار غم انگیز است اما بقیه اش قشنگ بود چون من به یک سنی رسیده ام که خودم می توانم برای خودم اختیار این را داشته باشم که چه کار بکنم، سفره هفت سین بیندازم، عید را تجلیل بکنم یا نه و این برای من بسیار خوشایند بود.»

علی: « دیبا جان در صحبت هایت اشاره مختصری به آداب و رسوم نوروزی در افغانستان داشتی،  لطفا بیشتر درباره این سنت ها توضیح بده و از این بگو که چه تفاوت هایی در نحوه برگزاری آن ها در ایران و افغانستان وجود دارد»

دیبا: « در افغانستان در کل، عید نوروز خیلی شبیه به ایران است با یک سری تفاوت های اندک، تا آنجایی که من به یاد دارم جشن را سه روز می گیرند، اما در کل دو هفته اعلام می شود و حتی قبل از مراسم چهارشنبه سوری همه جا حال و هوای عید به خود می گیرد اما در ایران مردم خیلی شور و شوق بیشتری برای عید دارند، درافغانستان اما مردم بیشتر برای اعیاد مذهبی، مانند عید قربان و عید فطر، خیلی تب و تاب و شور و هیجان دارند و این هم به خاطر روحیه مذهبی است که در مردم افغانستان وجود دارد و علاقه ای که به اسلام دارند هست، شاید همان حرفی که از پدرم نقل قول کردم که می گفت این عید از ما مسلمان ها نیست، شاید به خاطر آن باشد اما خب باز هم در افغانستان مردم این عید را تجلیل می کنند و آن را خیلی دوست دارند، مثلا ما جشن «گل سرخ» یا جشن «جهنده بالا» در مزار شریف را داریم که خیلی هم طولانی است، یک علمی است که آن را بلند می کنند، خانم ها مراسم سود خوانی دارند، کیک و کلوچه می پزند، ما مثلا در افغانستان که بودیم، عید نوروز، مادرم دیگر این اختیار را به عنوان یک زن در خانه داشت که «خجور» که «بسراق» هم به آن می گوییم، آن را پخت کند، خجور شیرینی است که از آرد و شکر و شیر درست می شود و بسیار هم خوشمزه است.»

علی: « دیبا جان پیشتر در صحبت هایت اشاره کوتاهی به «هفت میوه» داشتی، قطعا دوستان افغانستانی به خوبی از آن شناخت دارند ولی احتمالا هفت میوه به گوش خیلی از ما ایرانی ها ناآشناست و اطلاعی درباره آن نداشته باشیم، از سفره هفت میوه بگو و این که از چیزهایی تشکیل شده؟»

دیبا: « سفره هفت میوه متشکل از هفت میوه مختلف مثل کشمش، سنجد، پسته زردآلو یا قیسی و چهار مغز یا همان گردو  و غیره تشکیل شده است و من دوستش ندارم [با خنده] نمی دانم چرا، چون اولین باری که آن را خوردم کامل درست نشده بود و یک حالت بدی داشت، مثل همان آلبالو که در ایران هست، ولی این را فرض کنید که چند تا چیز دیگر هم به آن اضافه می کنند و چیز خیلی خوشمزه ای هم می شود ولی من چون اولین بار به آن شکل خوردم، دیگر به من مزه نداد. این را از قبل در آب خیس می کنند، بعد مهمان که آمد در یک تنگ بلوریا یک کاسه می گذارند و با یک ملاقه در داخل کاسه های زیبا جلوی مهمان می گذارند، این هم یک سنت بزرگی است که طی آن عید را تجلیل می کنند و همچنین ما سمنو پزان داریم؛ قبل از عید خانم ها جمع می شوند، جوانه گندم را می گیرند و سمنک، در ایران سمنو می گویند، آن را تهیه می کنند. آنها هنگام پختن و هم زدن (کفچه زدن) شعری هم می خوانند: «سمنک در جوش ما کفچه زنیم، دیگران در خواب ما دفچه زنیم» بعد شعرهای مختلف می خوانند، دعا می کنند، خواسته ای داشته باشند را بیان می کنند. بعضا از ظهر یا عصر شروع می شود تا شب ادامه دارد و با شعرهایی مخصوصی همراه است، شعرهای آن را هم الان به یاد دارم اما اگر بخواهم بخوانم گریه ام می گیرد.»

 

علی: « این حالت را به خوبی درک می کنم دیبا جان. جای بسی افسوس اگر نسل های بعدی افغانستان از تمام این آیین ها محروم شوند و امکان خواندن این شعرو آوازها و برپایی علنی این مراسم ها از آنها گرفته شود.»

دیبا: « خیلی جای تاسف است برای اینکه ما الان می بینیم که ما داعیه این را داریم که حافظ اسلام هستیم، اما چرا می خواهند سنت های دیرینه ما را از ما بگیرند و آنها را ازبین ببرند. چرا عربستان که مهد تمدن و آغاز اسلام است، الان شما ببینید که چه اتفاق های هنری بزرگی در آن رخ می دهد، الان شما ببینید که آیدل عربستان به وجود آمده، فستیوال موسیقی، رقص، جشن های مختلف، مشابه همین چیزهایی که در اروپا وجود دارد. پس اگر قرار است که از اسلام تبعیت بکنند، از عربستان یاد بگیرند و حداقل بگذارند تا ما بتوانیم همین سنت های دیرینه مان را جشن بگیریم، به آنها کاری نداشته باشند و من نمی دانم که چرا ما قربانی گروهی متحجر آدمکش، گروهی که نمی دانم با چه کلماتی آنها را توصیف بکنم، مملکت های ما را آنها به ویرانی کشاندند و فکر می کنند که این ها اسلام را آورده اند، این ها اسلام را هم از مردم گرفته اند. با سیاست های غلطی که در هر زمینه ای داشتند و این خیلی وحشتناک   است، به علاوه مردم هم خسته اند، تا کی باید قربانی بدهند، هرکسی جان خودش را دوست دارد.»

 

 علی: «تو سال هاست به آلمان مهاجرت کرده ای، می خواهم بدانم که سال جدید در آلمان برای تو به چه شکل می گذرد، آیا جامعه ایرانیان و افغانستانی های ساکن در آلمان این سنت های نوروزی را برگزار می کنند؟»

دیبا: « نه خوشبختانه به فراموشی سپرده نشده چون این عید برای آن سرزمین هاست، یعنی مالکش افغانستان و ایران و تاجیکستان و آن قسمت هایی از هند و این ها هستند، عید آنجا معنای خیلی خوبی دارد. اینجا هم مردم سعی می کنند که سفره هفت سین بیاندازند، یا هفت میوه بچینند اما به آن شور و هیجانی که در آنجا هست در اینجا نیست.مردم اینجا بیشتر کریسمس یا اعیادی مشابه این را برگزار می کنند. وقتی که ما مهاجرت می کنیم، دور هستیم از مملکت هایمان، همان شعری است که می گوید، هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش، من فکر می کنم که هرچه انسان بزرگتر می شود، بیشتر دنبال آن هویت اصلی خودش است. امسال من بعد سال ها سفره گرفتم، لباس نو خریده ام، می خواهم دوباره دعوتی بدهم و دوستان و همسایه های فارسی زبانم را به منزل دعوت کنم، می خواهم کادو بخرم و تا قبل از سیزده بدر به خانه هر کدام از دوستانم رفتم به آنها یک کادو بدهم، البته مشابه این کار را سال قبل هم انجام دادم، الان هم خیلی دوست دارم این فرهنگ شرقی را و جای افسوس است که ما دور هستیم، خیلی دور هستیم.»

 

علی: « موضوعی که الان بسیار مطرح می شود، این است که حالا که جنگجویان طالبان بر افغانستان تسلط پیدا کرده اند و مردم را هم از برگزاری آیین های سال نو منع کرده اند، ما به عنوان دیاسپورا، کسانی که خارج از کشور هستیم، چگونه می توانیم در حفظ  این آداب و رسوم قدیمی بکوشیم و نگذاریم تا به فراموشی سپرده شوند؟»

دیبا: « این سنت ها هیچ وقت از بین نمی روند، طالبان گروه وحشی هستند که حالا آمده اند و این ها ابدی نیستند، هیچ حکومتی که پایه اش برظلم باشد مطمئنا ابدی باقی نمی ماند اما الان فضای اینترنت وجود دارد، من دوستان و آشنایانی در شهرهای افغانستان دارم که اکثراشان عید نوروز را، حتی شده با یک عکس در شبکه های اجتماعی تجلیل کرده اند، در خانه هایشان جشن گرفته اند، به ما تبریکی داده اند، چقدر خانم ها از افغانستان به من پیام داده اند و گفتند که دیبا ما اگرچه امسال عید را به آن صورتی که باید می بود نگرفتیم، اما به خانه فامیل رفتیم و خجور پختیم و هفت میوه چیدیم، دیگه در خانه ات که نمی توانند احساسات را از تو بگیرند، شاید بتوانند در بیرون، در ملا عام از تو بگیرند اما در وجودت که نمی توانند این چیزها را از تو بگیرند و نوروز همیشه می ماند، این یک سنت بسیار دیرینه ای است که از اجداد و نیاکان ما مانده است و هیچ وقت هم از بین نمی رود، هر وقت دنیا از بین رفت، نوروز هم از بین می رود و ماهم لازم نیست که کاری کنیم، خود مردم تمام کارها را می کنند، ولی اگر ماهم بخواهیم کاری کنیم، چون از آن سرزمین ها دور هستیم، می توانیم با یک جشن کوچک، انداختن سفره یا کاری نظیر این را می توانیم یادآوری کنیم که با اینکه از وطن دوریم، اما اختیارمان دست خودمان است و فراموش نکرده ایم. من برای عید نوروز به برنامه ای دعوت شده بودم در شهر وین، پایتخت اتریش، به آنجا رفته بودیم که متوجه شدیم موزیسین ها به دلیل مشکلاتی قادر به نواختن نیستند، در نتیجه خود من آنجا شروع به خواندن آهنگ های گوگوش کردم، آهنگ «ساربان»، آهنگ «بیا برویم به مزار ملا ممد جان». در آنجا تعداد زیادی از دانشجویان افغان حضور داشتند که به تازگی از افغانستان به وین آمده بودند و من می دیدم که آنها، در آن محیط، چقدر احساس خجالت دارند، من می دیدم که آنها با حالتی مهربانانه ولی شرمگین به من نگاه می کنند، من با تک تک شان حرف زدم و آن شب یکی از بهترین شب ها شد، رقصیدیم، خواندیم و من گفتم، از وقتم که از مهم ترین رکن های زندگی یک فرد است گذشته ام و به کشوری دیگر رفته ام به خاطر اینکه سنتی را که در یک مملکت دیگر است و خیلی هم مقدس و محترم است، پاس بداریم.» 

 

علی: « قطعا این تلاشی که برای حفظ آداب و رسوم انجام می دهی و از طرفی هم سعی می کنی تا افراد را گرد هم جمع کنی و بهانه ای برای شادی خلق کنی بسیار ارزشمند است و شایسته تقدیر. اما دیبا جان بسیار ممنونم از تو که در برنامه ما حاضر شدی و تجربیات گرانبها و خاطرات شیرین خودت را با ما به اشتراک گذاشتی. در انتها از تو می خواهم تا ما را به یک شعر مهمان کنی، هر چیزی که در حال حاضر در ذهن داری و همچنین اگر آرزویی برای مردم افغانستان و ایران، خصوصا جامعه رنگین کمانی داری، خوشحال می شویم که بشنویم.»

دیبا: « یک شعری هست، می گوید که «هرکسی از ظن خود شد یار من، از درون من نجست اسرار من» بخواهم تفسیرش کنم این می شود که ما آدم ها در این جهانی که زندگی می کنیم، فقط زن و مرد نیستیم، متشکل از جنسیت های مختلف هستیم و بیایید که یاد بگیریم تا چطوری رفتار کنیم با جامعه رنگین کمانی که بعضی وقت ها می گویند اقلیت، من مخالفم، می گویم ما اقلیت نیستیم، پنجاه پنجاه هستیم، بیایید یاد بگیریم که چگونه باهم برخورد کنیم، اگر آرزویی بخواهم بکنم این است که خدایا، ما آدم ها را در این دنیایی که درآن زندگی می کنیم، به جایی نرسان که بخواهیم به دیگران آزار برسانیم، اگر حداقل خیری به دیگران نمی رسانیم. این تنها آرزوی من است.»

گزارش از علی عارفی


There are no comments

Add yours