ساناز، زن ترنس بهایی: «مغازه‌مان را به آتش کشیدند!»

kyle-a0KL1Um0wBA-unsplash

جامعه رنگین کمانی ایران با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم می کند و روزی نیست که خبر آزار و خشونت علیه یک فرد کوییر به گوش نرسد. در چرخه تولید و بازتولید خشونت های مداوم علیه جامعه رنگین کمانی، از خانواده فرد کوییر گرفته تا جامعه و در نهایت دولت، همگی به نوعی نقش دارند. گواه این صحبت ها، قتل علیرضا فاضلی منفرد، مرد همجنسگراست که پس از برملا شدن گرایش جنسی اش، توسط مردان خانواده و به شکل فجیعی به قتل رسید. یا در مورد دیگر الهام چوبدار و ساره صدیقی همدانی، دو زن همجنسگرا که توسط دولت ایران به اتهام مبهم «فساد فی الارض»، به اعدام محکوم شده اند. واضح است که در چنین کشوری، که هیچ قانون حمایتی برای رنگین کمانی ها در آن وجود ندارد و دولت هم بر طبل دشمنی با افراد کوییر می کوبد، عضویت در گروه های دیگر یا داشتن هویتی به غیر از هویت کوییر، می تواند این گروه آسیب پذیر را در معرض آسیب های بیشتری قرار دهد. به عبارتی داشتن هویت های متقاطع در ایران می تواند سبب شود تا یک فرد کوییر با تبعیض های مضاعفی مواجه شود. در پاسخ به اینکه چرا این افراد متحمل رنج مضاعفی می شوند باید به نحوه برخورد دولت ایران با اقلیت های قومی و مذهبی، افراد دارای معلولیت و یا با بیماری خاص، زنان و غیره نگاهی بیاندازیم. به عنوان مثال، در ساختار کشوری مثل ایران، مناطقی که مرزی هستند، توسط دولت مرکزی سالیان سال است که فقیرتر نگه‌ داشته شده‌ و دسترسی کمتری به امکانات داشته اند، حتی از آموزش به زبان مادری خود نیز محروم بوده‌اند. پر واضح است که در چنین محیطی، یک فرد کوییر شانس کمتری برای دسترسی به اطلاعات و منابع آموزشی دارد و همین می تواند سد بزرگی در راه شناخت او از گرایش جنسی و هویت جنسیتی اش باشد. یا در مثالی دیگر، پیروی از آیین بهاییت در ایران جرم تلقی می شود و پیروان این آیین با انواع و اقسام خشونت ها مواجه هستند، از محرومیت از تحصیل گرفته تا مصادره اموال و حتی حکم زندان، حال اگر در این بین، فردی از پیروان این آیین، عضوی از جامعه رنگین کمانی هم باشد، با خطرات بسیار بیشتری مواجه می شود که حتی می تواند جان او را در معرض خطر قرار دهد. 

در ادامه با ساناز، زن ترنس بهایی گفت و گو می کنم، او به ما از مشکلاتی می گوید که زندگی در ایران را برای او دشوار و غیر قابل تحمل کرد تا جایی که ناچار به مهاجرت به کشور ترکیه شد. همچنین به شرایط حال حاضر کشور ترکیه برای پناهجویان و پناهندگان می پردازیم.

«من ساناز هستم، زن ترنس، بیست و نه سال دارم و حدود شش سال است که در ترکیه، در شهر کیریک کاله زندگی می کنم. من از بچگی تفاوت های خودم را احساس می کردم و یکجورهایی بو برده بودم و در کل با بقیه اعضای خانواده، پسرهای خانواده و چیزی که در اجتماع می دیدم متفاوت بودم. مثلا علایق شان و علایق خودم را نگاه می کردم، چیزهایی که دوست داشتم کاملا متفاوت بود. از بچگی من از بازی کردن با اسباب بازی ها دخترانه بیشتر لذت می بردم، روسری مادرم را         می پوشیدم، یا دوست داشتم که از رژ لب مادرم استفاده کنم، حتی چند بار استفاده کردم و او مرا به خاطر این ها دعوا کرد، به خاطر همین من این احساس را سرکوب کردم و این درون من ماند و من این احساس را در درون خودم کشتم، و به هیچ کس هم به خاطر آبرویم چیزی نگفتم، که در خانواده، در اجتماع و در بین مردم مسخره نشوم، قضاوت نشوم، تا اینکه من به ترکیه آمدم و بعد از مدت ها من به مشاور مراجعه کردم و آنجا من احساس واقعی ام را بی پروا بیان کردم و آنها مرا راهنمایی کردند، به من گفتند که تو یک زن ترنس هستی و از آنجا من اسم علمی آن چیزی که هستم، آن هویتی که داشتم و دارم را متوجه شدم. 

وقتی که متوجه شدم که یک زن ترنس هستم و خود واقعی ام را هویت یابی کردم، خیلی از نظر تضادهای درونی، احساسات، تفاوت ها و عذاب وجدان هایی که داشتم، فکر می کردم که من در اجتماع یک انسان بیمار هستم به خاطر اینکه هویت جنسیتی من با بقیه فرق می کند و من نمی توانم این را مطرح کنم، خب وقتی این را فهمیدم، از یک نظر خیلی خوشحال شدم که من یک ترنس هستم و با افتخار این را پذیرفتم ولی خانواده من این مسئله را کاملا درک نکردند و نمی پذیرند. فقط من طی دوران کودکی  وقتی یکی دو بار مرا دیدند که با اسباب بازی های دختر عمو یا دختر خاله ام  بازی می کنم یا رژ زدم یا روسری پوشیدم و من با من برخورد شد، از آن موقع من سعی کردم خودم را سانسور کنم و آن احساساتم را دیگر جایی بروز ندهم. خانواده من  نمی دانند که من جزئی از جامعه رنگین کمانی هستم و این موضوع برای آنها قابل درک نیست و هر کاری که کردم متوجه این موضوع نمی شوند، در ایران که اصلا نمی توانستم این موضوع را با آنها در میان بگذارم چون که خانواده ام، به خاطر آبروی شان بین فامیل، دوست، همسایه و اجتماع، تعصب خاصی روی این قضیه داشتند به خاطر اینکه مورد تمسخر قرار نگیرند به خاطر همین واقعا نمی پذیرفتند، من هم چیزی نمی گفتم، درون خودم این موضوع را خاک کرده بودم، سانسور کرده بودم و الان هم خانواده من ظرفیت پذیرش این موضوع را ندارد، یک بار تلاش کرده که این موضوع را به آنها بگویم ولی آنها این قضیه را به سخره گرفتند و بعید می دانم که این موضوع را بپذیرند چون که من هرچه به آنها می گویم، واقعا متوجه نمی شوند و می گویند که تو یک پسر هستی، خودت را مسخره کرده ای، این حرف ها، این کارها یعنی چه؟»

 

علی: « جامعه رنگین کمانی ایران، نه فقط به دلیل گرایش جنسی و هویت جنسیتی خود با انواع سرکوب و تبعیض مواجه شده، که قومیت، دین، داشتن معلولیت یا بیماری خاص و غیره هم می تواند او را در معرض تبعیض های بیشتری قرار دهد و عرصه را بر او تنگ تر کند. به طور مثال می دانیم که شهروندان بهایی به طور سیستماتیک از طرف دولت و بعضی از مردم هدف خشونت و آزار قرار می گیرند، اموال آنها مصادره می شود، از تحصیل محروم یا زندانی می شوند. در مورد تو اوضاع به چه شکل بود؟»

ساناز: «به خاطر مذهبم، به خاطر اینکه بهایی زاده هستم و بهایی هستم، خیلی از این مسائل را تجربه کرده ام، مورد تمسخر و آزار قرار گرفتم مخصوصا در مدرسه، دورانی که مدرسه می رفتم خب همه بچه ها به نماز جماعت می رفتند ولی من به خاطر اعتقاداتی که داشتم نمی توانستم بروم و من را اجبار می کردند که برو، ولی من نمی رفتم و به خاطر همین، چند بار عذر مرا از مدرسه خواستند. مرا در بعضی از درس ها مثلا پرورشی، دینی و مانند این ها یکی دوبار انداختند به خصوص درس پرورشی. در مدرسه به خاطر این مسائل بچه ها یکسری سوالات از من می پرسیدند که من جواب شان را یک وقت هایی می دادم ولی خب بعد از چند بار من از طرف معلم پرورشی و دینی مورد خشونت جسمی قرار گرفتم و مرا کتک زدند، به غیر از گرایش و احساساتی که داشتم و آن اتفاقاتی که تجربه کردم و برای شما قبل تر مطرح کردم.

در ایران واقعا از هیچ نظر امنیتی نداشتم، از نظرجانی امنیت نداشتم، به عنوان یک شهروند حق زندگی نداشتم، حتی ما می خواستیم کارت ملی بگیریم، به سختی به ما کارت ملی می دادند و حتی برای یک مدت به یاد دارم که اصلا نمی دادند، برای افراد بهایی کارت ملی صادر نمی کردند و این قضیه خیلی سخت بود و هر جا که می خواستیم برویم کاری انجام دهیم، کارت ملی نداشتیم و به همین خاطر کار ما را انجام نمی دادند و ببخشید که این حرف را می زنم ولی مثل عزیزان فارسی زبان افغانستانی که واقعا آنها هم برای برای من عزیز هستند، ما هم مشابه آنها چنین وضعیتی در ایران داشتیم به خصوص شخص خودم، و هیچ امنیتی نداشتیم. 

به یاد دارم که پدر من یک مغازه باز کرده بود، مغازه لوازم یدکی موتور سیکلت بود و خب من هم مجبور بودم کنار پدرم، آنجا با او کار کنم، کاری که حتی دوستش نداشتم، لوازم یدکی موتور! ولی مجبور بودم به خاطر اینکه یک تایمی را مشغول باشم، کنار پدرم آنجا کار می کردم و بیشتر مواقع هم پدرم نبود، خودم در مغازه بودم. خب یکسری مسائل پیش می آمد، در آن محیط و منطقه می دانستند که ما بهایی هستیم. ما بهایی ها روزهای تعطیلی دینی داشتیم، برای مثال مبعث داشتیم، اظهار امر داشتیم، مثل بقیه دین ها، تعطیلات مختص به خودمان را داشتیم و در این روزها مغازه را می بستیم. مردم مخصوصا مغازهای کناری برای شان سوال پیش می آمد که خب چرا مغازه را بسته اید، دلیلش چه بوده است که بسته اید، ما می گفتیم که روز تعطیلی مان است، می پرسیدند تعطیلی تان است یعنی چه، خب من هم به آنها می گفتم که ما بهایی هستیم و به خاطر امروز تعطیل هستیم و به همین شکل افرادی که آنجا بودند، مشتری ها، و یا مغازه دارها این حرف ها را می شنیدند و در ذهن شان سوال ایجاد می شد که بهایی چه هست و چرا بهایی هستید، چرا مسلمان نمی شوید و یکسری مسائل مذهبی باعث صحبت ما با همسایه ها، همسایه هایی که آنجا بودند و حتی مشتری ها شد، همین مسائل کم کم به گوش بسیج منطقه رسیده بود. ما با هیچ کس بحث و درگیری نداشتیم، فقط یکی دوبار آمدند و به ما اخطار دادند که شما یا باید مسلمان بشوید یا اینکه حق کار در اینجا و در این منطقه ندارید، گفتند بهایی ها اجازه کار ندارند، بهایی ها نجس و کثیف هستند و سایر چیزهای که تهدیدمان می کردند. خب ما خیلی به این حرف و حدیث ها اهمیت نمی دادیم تا اینکه، یک شب که مغازه بسته بود و من دقیقا به یاد دارم که در جشن تولد یکی از عزیزانمان بودیم، یکی از آشناها با ما تماس گرفت، گفت که مغازه تان دچار آتش سوزی شده و از مغازه تان دود بلند می شود. آتش نشانی در محل حاضر شده بود ولی تا ما به آنجا رسیدیم کل مغازه ما سوخت. واقعا خیلی حس بدی به من دست داد موقعی که فهمیدم به خاطر متفاوت بودن دین مان، به خاطر اینکه ما مسلمان نبودیم، مغازه ما را آتش زدند، فردا معلوم نیست که حتی خودمان را آتش بزنند و حتی چنین مسئله ای برای یکی از آشنایان مان رخ داده بود که روی ایشان حتی بنزین ریخته بودند که او را آتش بزنند ولی خواست خدا این بود که آن کبریت هایی که می زنند، آتش نمی گرفت و ایشان از آن ماجرا جان سالم به در برد و واقعا برای آن شخص معجزه شد. ولی خب با این اتفاقاتی که برای خودمان افتاد، من واقعا ترسیدم و همه این ها در کنار یک سری اتفاقات دیگری که برای من رخ داد دست به دست هم داد و من خاک ایران را ترک کردم، از آن مملکت فرار کردم. برای اینکه جانم را به قول گفتنی به بغل بگیرم و فرار کنم، تا بتوانم فقط زنده بمانم».

 

علی: «ساناز عزیز، برای آنچه که در تمام این سال ها بر تو گذشته بسیار متاسفم و با تو ابراز همدردی می کنم. اما از شرایط ایران که بگذریم، نوبت به شنیدن تجربه تو، از این مدت زندگی در کشور ترکیه و شهر کیریک کاله می رسد.»

ساناز: «این اطلاعاتی که می دهم تجربیات شخصی خودم است به علاوه چیزی که شنیدم و دیدم. شهر کیریک کاله در حدود چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت با آنکارا، پایتخت ترکیه فاصله دارد ولی خب از نظر فرهنگی با پایتخت یا همان آنکارا، خیلی تفاوت دارد. کیریک کاله یک شهر بسیار مذهبی است و مردمش با افراد LGBT خیلی رابطه خوبی ندارند، حالا فرق نمی کند بچه های گی یا مثل من ترنس، هیچ فرقی نمی کند، با ما رفتار جالبی ندارند و مورد تمسخر واقع می شوند، همینطور که من شدم. از نظر کار کردن، از نظر گرفتن خانه، و خیلی مسائل دیگر، برای افراد LGBT در این شهر خیلی سخت است. اگر بفهمند که تو LGBT هستی، که گرایشت با آدم های دیگر فرق می کند به تو خانه نمی دهند، به تو کار نمی دهند، اگر سرکار بروی پولت را می خورند، مسخره ات می کنند، روی تو تف می اندازند، حتی کتکت می زنند و این خود بزرگترین و بدترین ظلمی است که می شود در حق یک انسان، در حق یک LGBT بشود و من به خاطر همین مسئله خیلی اینجا اذیت می شوم، و الان مجبورم با این شرایطی که هست یک جورهایی کنار بیایم. بیرون که می روم، سعی می کنم تا حدودی تیپ پسرانه بزنم، خیلی پوشش و تیپ دخترانه نداشته باشم به خصوصا جدیدا، نمی دانم چه اتفاقی افتاده است، خیلی با بچه های LGBT بد شده اند، مخصوصا در شهر ما، تا به خیابان می رویم مسخره می کنند، ببخشید ولی حرف های خیلی رکیک و زشت می زنند و آن حرف هایی که به من می زنند، مرا آزار روحی و روانی می دهد و من واقعا خیلی اذیت می شوم، شب ها بوده که من به خانه آمده ام و خوابم نبرده است به خاطر حرف هایی که شنیدم و تحقیرهایی که در خیابان، جلوی در و همسایه شدم و هر چیزی که بوده و نبوده من از دهن این ها شنیدم. من این شهر را برای افراد LGBT توصیه نمی کنم چون خیلی جالب نیست، به نظر من اگر کسی دوست دارد مهاجرت کند، جانش در خطر است و می خواهد به ترکیه، به عنوان یک کشور امن پناه ببرد، به نظرمن شهرهای دیگر را می تواند انتخاب کند تا شهر کیریک کاله. شهر کیریک کاله برای بچه های LGBT، به خصوص بچه هایی که در پوشش هستند، خیلی برخورد بد و تحقیرآمیز و حتی توهین خیلی شدیدی به آنها وارد می شود، همین طور که به من شده است.»

 

علی: «عملکرد UNHCR یا همان آژانس پناهندگان سازمان ملل و اداره مهاجرت ترکیه را چگونه ارزیابی می کنی؟»

ساناز: «عملکرد سازمان ملل در ترکیه از نظر من، خب مثل قبل خیلی اکتیو نیست و بیشتر کارها با اداره مهاجرت شهرهای ترکیه است و خیلی کار چندانی انجام نمی دهند، مصاحبه ای نمی کنند، خیلی رسیدگی نمی کنند، پرونده ها را به خوبی جلو نمی برند، نمره خاصی نمی توانم بدهم، شاید از بین یک تا ده، شاید من بتوانم نمره سه یا چهار را بدهم چون واقعا سازمان مللی که شنیده بودیم و می دانستیم، آن کارهایی که باید می کردند را نمی کنند، به فریاد ما پناهنده ها، به فریاد ما بچه های LGBT واقعا نمی رسند. وگرنه من نزدیک شش سال نباید اینجا باشم و هنوز هم مصاحبه نشده باشم، با این شرایط گرانی و بیکاری که داریم می بینیم و هر روز بدتر و بدتر هم می شود. اداره مهاجرت شهر ما تا الان با من برخورد بد یا خشونت آمیزی نداشته است، الهی شکر. خب ولی به پرونده ها رسیدگی نمی کنند ، دائم می گویند خودمان با شما تماس می گیریم، خیلی ها مثل شما اینجا هستند، صبور باشید، به شما خبر می دهیم. از این نظر خب دائما تو را می دوانند و پاس کاری می کنند ولی از نظر برخورد بد با شخص من، برخورد بدی که ندیدم فقط یکبار به یاد دارم که رفتم اداره مهاجرت و گفتند که شما یک جوان مجرد هستی، به اینکه کدام کشور خواهی رفت کاری نداشته باش، همین جا زندگی ات را بکن و آن لحظه من حالم بد شد، گفتم این ها می خواهند امثال ما را در ترکیه نگه دارند و نگذارند که ما یک جای امن تر برویم، جایی که واقعا حق ما باشد و بتوانیم بی آزار و اذیت زندگی کنیم و کسی ما را مورد اذیت و آزار قرار ندهد. از این نظر یک مقدار حالم گرفته شد ولی از نظر رفتار و خشونت یا حرف بد، نه با من مشکلی نداشتند، با من خوب برخورد کردند.»

 

علی: «ما می دانیم سازمان هایی در ترکیه فعال هستند که به پناهندگان، خصوصا پناهندگان آسیب پذیر از جمله زنان و جامعه رنگین کمانی خدماتی را ارائه می دهند. سازمان هایی مثل «پوزیتیف یاشام»، «اچ آر دی اف»، «کائوس گل» ویا «چتر قرمز» که خدماتی مثل ارائه مشاوره روانشناسی و روانپزشکی، خدمات حقوقی مثل ارتباط با وکیل در صورتی که مشکل حادی در خاک ترکیه برای آنها پیش بیاید، خدماتی پزشکی و سلامت مانند گرفتن وقت بیمارستان، همراهی مترجم در صورتی که شخص مسلط به زبان ترکی نباشد و در نهایت در بعضی زمان ها ارائه کمک های مالی. میخواهم بدانم آیا این سازمان ها توانستند که راه را برای پناهجویان و پناهندگان در ترکیه همواره کنند، و یک نقش مثبت و پر رنگ را در کنار UNHCR ایفا کنند؟»  

ساناز: «سازمان هایی هستند که مشاوره های روانشناسی می دهند و یک سری بسته های بهداشتی ارسال می کنند، ولی از نظر مالی، به هر شخص LGBT و به هر شخص پناهنده ای کمک های مالی تعلق نمی گیرد. فقط یک سری اشخاصی که تایید می شوند، آنها کمک های مالی دریافت می کنند، همانطور که گفتم در حد کمک های مالی است نه اینکه کسی بتواند امورات ماهیانه اش را با آن کمک هزینه بگذراند، یک مبلغ بسیار ناچیز است و همه سازمان ها، نه، از نظر مالی بچه ها را ساپورت   نمی کنند با اینکه می دانند در ترکیه برای ما کار به درستی گیر نمی آید، با ما بد برخورد می کنند و ما خیلی در عذاب هستیم، نهایت کاری که بکنند از نظر روانشناسی به ما کمک کنند که آن هم واقعا از نظر من شاید تا چند لحظه حال مرا خوب کند ولی در زندگی که می آیم، می بینم نه، آن کمک به درد زندگی من نمی خورد، آن کمک روانشناسی نمی تواند کرایه های مرا پرداخت کند، نمی تواند قبض آب و برق مرا پرداخت کند، نمی تواند مایحتاج مرا ساپورت کند و آن کمک روانشناسی در نهایت به درد شخصی مثل من نمی خورد، در حد یک چیز خیلی جزئی، در لحظه شاید حال مرا خوب کند.»

 

علی: «بر اساس آنچه که از ترکیه به گوش می رسد، پناهندگان همچون سابق امکان بهره مندی از مزایای بیمه درمانی را ندارند و هزینه های سلامت به طور کامل بر عهده خود آنهاست. سوالی که اینجا پیش می آید این است که آیا این بیمه درمانی برای همه قطع شده، یا اینکه افراد با بیماری های خاص و کسانی که نیازهای ویژه ای دارند، مثل بچه های ترنس، برای هورمون تراپی و انجام عمل های باز تایید جنسیت از این قاعده مستثنی هستند؟»    

ساناز: «بیمه درمانی من خب یک مدت قطع شده بود و بیمه درمانی نداشتم، یک موقع دندانم درد می کرد، می خواستم یک قرص ساده چرک خشک کن بگیرم، به سختی گیرم آمد، خیلی اذیت شدم، خیلی درد کشیدم، چند شب نتوانستم بخوابم و خیلی اذیت شدم، حتی یک بار سرما خوردم و تصمیم داشتم که به دکتر مراجعه کنم ولی هزینه اش خیلی بالا بود و متاسفانه حتی هزینه دکتر رفتن را هم، با آن خرج گران و آن ویزیت بالا نداشتم. خب بعد از یک مدت به خاطر اینکه من ترنس هستم و قصد داشتم که هورمون تراپی بشوم، بیمه من باز شد و یک سری کارهای درمانی که داشتم، از آن به بعد یک مقدار راحت تر انجام دادم و هزینه های من خیلی نسبت به قبل کمتر شد. برای عمل های تطبیق جنسیت چون من انجام نداده ام نمی دانم، ولی من از دوستم که سوال کردم، او گفت که من بیمه ام باز بود و روی بیمه من توانستم که رایگان، عمل های تطبیق جنسیتی ام را انجام دهم ولی خب من از چند نفر از دوستان دیگرم که در ترکیه مثل من پناهنده هستند سوال کردم و آنها به من گفتند که حدود هفتاد الی هشتاد هزار لیر هزینه عمل تطبیق جنسیت هست، حالا من به شک افتادم که آیا بیمه واقعا هزینه را تقبل می کند یا اینکه بچه ها باید بدون بیمه، به صورت آزاد عمل کنند. ولی دوست من با بیمه این کار را کرده است.»

 

علی: «ساناز جان در انتها آیا  توصیه ای برای بچه های رنگین کمانی که قصد مهاجرت به ترکیه کرده اند، داری؟»

ساناز: «تنها این توصیه را دارم که واقعا اگر جانتان در خطر نیست، واقعا اگر خانواده با آغوش باز شما را می پذیرد و مشکلی ندارید، خطر مرگ تهدیدتان نمی کند، برای دل خوشی و برای اینکه همین طوری بخواهید بیایید و پناهنده شوید، لطفا این کار را نکنید و من این مسئله را واقعا توصیه نمی کنم، همان جایی که هستید باشید و زندگی تان را بکنید. آرزوی من برای همه دوستانی که دارم، یعنی همه عزیزانی که LGBT و جزو خانواده رنگین کمانی هستند و مثل من درد و رنج کشیده این است که یک روزی برسد که همه مان بتوانیم در کنار هم باشیم، بتوانیم یک جایی زندگی کنیم که همه مردم ما را بپذیرند و با تفاوت هایمان کنار بیایند و با گرایش مان کاری نداشته باشند، ما را مسخره نکنند، ما را از نظر روحی، روانی، جسمی و جنسی آزار و اذیت  نکنند. این تنها آرزوی من بود و یک چیز دیگر، برای همه بچه ها این را از خداوند خواستم که بتوانیم جایی قرار بگیریم که آرامش داشته باشیم، احساس ترس نداشته باشیم، بتوانیم شب سرمان را یک جای امن زمین بگذاریم، یک جای درست بخوابیم که فردا بدانیم بلند می شویم و فردا زنده هستیم، با ترس، با اضطراب نخوابیم.»

 

گزارش از علی عارفی

 


There are no comments

Add yours