افغانستان این روزها در صدر خبرهاست و وضعیت جامعه رنگینکمانی افغانستان از جمله دغدغههای جامعه حقوق بشری در جهان است. کیا مرد همجنسگرای اهل افغانستان است. تجربه زندگیاش به عنوان یک همجنسگرا در جامعه سنتی و مذهبی افغانستان و نگرانیهایش از قدرت گرفتن طالبان، روایت مشترک بسیاری است.
این گفتگو پیش از سقوط افغانستان ضبط شده که فرصت مقایسه میان دغدغهها را پیش و پس از سیطره طالبان فراهم میکند.
بخش اول گفتگوی آرتمیس اکبری با کیا
بخش دوم گفتگوی آرتمیس اکبری با کیا
آرتمیس :«سلام کیا جان. خیلی خوشحالم از اینکه در برنامه اینجا پامیر هستی».
کیا: «سلام آرتمیس عزیز. تشکر از اینکه من را در برنامهتان دعوت کردید».
آرتمیس: «کیا جان به ما بگو که چه زمانی به همجنسگرا بودنت خودت پی بردی و چطوری متوجه این مسئله شدی؟».
کیا: «دقیقا زمانی که سیزده یا چهارده ساله بودم، فهمیدم که همجنسگرا هستم. آن زمان وقتی بود که من وارد شبکههای اجتماعی شده بودم و از طریق گوگل فهمیدم من همجنسگرا هستم. وقتی خرد/کوچک بودم در سن هفت یا هشت سالگی از همان سن، من با بقیه دوستانم متفاوت بودم. یعنی وقتی با دوستانم بیرون میرفتم، رفتار من با بقیه متفاوت بود. آن موقع من نمیفهمیدم که من همجنسگرا هستم چون اطلاعات نداشتم. اما از همان خردترکی/کوچکی من میفهمیدم که یک قسمی/یک طوری متفاوت هستم. من وقتی فهمیدم که همجنسگرا هستم، فکر میکردم که من بیمار هستم. چون ما در یک جامعه سنتی زندگی میکنیم و فامیلهای ما اکثرا افکار قدیمی و سنتی دارند. من از وقتی خرد بودم همه از همجنسگرایی بد میگفتند یا نفرین میکردند. برای همین من هم فکر میکردم من بیمار هستم. حتی تا همین چند سال پیش هم فکر میکردم که من بیمار هستم. نمیدانستم که جور/سالم هستم یا نه. من وقتی در گوگل هم سرچ کردم، باز فکر میکردم بیمار هستم. اما وقتی خودم عمیقا فکر کردم به دوران کودکی و نوجوانیام، به تفاوتهایم از همان کودکی و بعد از این فکر زیاد درباره خودم، فهمیدم که این چیزی است که خداوند به ما داده است و طبیعی است و ما اصلا بیمار نیستیم.
من وقی وارد مکتب شدم، از همان زمان یادم است که با بقیه متفاوت بودم. من آن زمان دوستان زیادی نداشتم. فقط دو یا سه دوست بیشتر نداشتم. آن وقع صدای من خیلی نازک بود یا بیشتر دوستان من دختران بود. آن زمان به من میگفتند رفتارت دخترانه است. نه فقط همسنها و هم صنفیهایم بلکه بزرگسالان هم اذیت میکردند و همین را میگفتند. به خاطر این رفتارهایشان خیلی فشار روحی و روانی به من وارد شد که تا هنوز اثراتش روی من است. من الان از بیشتر بزرگسالانی که من را اذیت کردند خوشم نمیآید. چون وقتی خرد بودم من را اذیت کردند. مثلا به من میگفتند دختر فلانی. این حرفها خیلی برای من زجر آور بود. نه تنها در مکتب بلکه در بازار، سرک و مهمانی و عروسی برای من مشکل بود که بروم. یادم است یکی از اقوام رفته بود اروپا و بعد از مدتها برگشته بود اما من را که میدید متلک میانداخت و من را اذیت میکرد. همین آزار و اذیتهایش تا الان روی من از نظر روحی و روانی تاثیر گذاشته است و من را اذیت میکند. مثلا بعضی وقتها او را که میبینم اصلا با او سلام احوال پرسی نمیکنم با اینکه اقوام من است. نه تنها او بلکه خیلی از کسانی که من را اذیت کردند. مثلا در آن منطقهای که بودم بچهها خیلی من را اذیت میکردند. برای همین اگر مهمانی و عروسی که میشد، من نمیرفتم. چون من را اذیت میکردند. مثلا من دو خاطره دارم. یادم است که یک روز به خانه عمهام میرفتم و یکی از آن بچهها منطقه من آمد و من را محکم به بغل گرفت و آلت تناسلیاش را به من میمالید و به من میگفت تو دختر هستی یا پسر؟بعد که من را دید که مرد هستم، من را رها کرد و گفت برو. خیلی من را آن روز اذیت کرد آن شخص. زمانی هم من میرفتم مسجد برای فراگیری قرآن کریم، آنجا شخصی بود که قصد داشت من را اذیت کند و میخواست با من کارهایی انجام دهد که خداروشکر نتوانست. اما بیشتر آزار و اذیتها در دوران مکتب بود. من به خاطر رفتارهایم چون خیلی اذیت شده بودم و آزار دیدم، رفتارم را سعی کردم اصلاح کنم. من خیلی از رفتارهایم را آن موقع اصلاح کردم و تغییر دادم چون واقعا آزار دیدم. وقتی هم که وارد دانشگاه شدم رفتارم مثل سابق نبود و تغییر کردم اما باز هم بچهها میفهمند درباره تفاوتهایم».
آرتمیس: «کیا جان متاسفم بابت تجربیات سختی که داشتی و همینطور خوشحالم از اینکه خودت را پذیرفتی. کیا همانطور که گفتی تا زمانی که به اینترنت و شبکههای اجتماعی دسترسی نداشتی، نمیدانستی که همجنسگرا هستی و اصلا نمیدانستی همجنسگرایی یعنی چه. شاید الان افراد خیلی زیادی هنوز ندانند که عضوی از جامعه الجیبیتی هستند چون اصلا به اطلاعات درست و صحیح دسترسی ندارند. نقش شبکههای اجتماعی و رسانهها خیلی مهم است در تسریع روند خودشناسی دگرباشان در افغانستان»
کیا: « در هر نقطهای از افغانستان، اعضای جامعه الجیبیتی وجود دارد. اما قسمی که همه میدانند، افغانستان کشوری جنگ زده و عقب مانده است. خیلی از مردم به مکاتب دسترسی ندارند و دانش کافی ندارند. چون در مناطق جنگ است و حتی در بعضی مناطق مکتب رفتن، ننگ و عار است. به نظر من برای آگاهی دادن به جامعه الجیبیتی دو چیز خیلی مهم است. اول مکاتب و دوم رسانهها. من از طریق رسانهها وشبکههای اجتماعی فهمیدم که نه تنها در افغانستان بلکه در سراسر دنیا جامعه الجیبیتی وجود دارد و اصلا خودشان را سرکوب نمیکنند و پذیرفتند. در افغانستان خیلی از اعضای جامعه الجیبیتی نه تنها به مکتب دسترسی ندارند بلکه به اینترنت هم دسترسی ندارند. به نظر من اگر دولت جامعه الجیبیتی را حتی به مقدار کم هم بپذیرد و اندکی هم حمایت کند، شرایط برای جامعه الجیبیتی مقدار زیادی آسان خواهد شد. چون دولت از طریق مکاتب میتواند به مردم آموزش دهد و جامعه الجیبیتی کمتر سرکوب خواهد شد. اما متاسفانه الان جامعه الجیبیتی از سمت خودشان و جامعه سرکوب میشوند. نه از سمت فامیل و نه از سمت مردم جامعه پذیرفتنی نیستند. اگر هم کسی در موردش بفهمد باید حتما از کشور خودش فرار کند چون اینجا جامعه سنتی است و ممکن است آسیب ببیند. چنین مشکلاتی باعث میشود هیچ وقت خودشان را نپذیرند و خودشان را سرکوب کنند».
آرتمیس: «دگرباشان زیادی به خاطر طرد شدن از سمت خانواده و افراد جامعه مجبور شدند شهر و کشور خودشان را طرد کنند تا در امان بمانند. مهمانان زیادی در اینجا پامیر داشتیم که میگفتند وقتی خانوادهشان متوجه گرایش جنسی و یا هویت جنسیتیشان شده آنها را طرد کردند و آنها را مورد خشونت قرار دادند. کیا خانواده تو چی؟ آیا خانوادهات درباره همجنسگرا بودن تو میدانند؟»
کیا: «خب خانواده من نمیدانند که من همجنسگرا هستم. ولی میدانند که من خیلی برای آن ها خاص هستم. آنها توقعاتی از من دارند که من نمیخواهم آنها را ناامید کنم. نمیخواهم بفهمند که من همجنسگرا هستم چون میدانم که اذیت خواهند شد. از لحاظ روحی و روانی اذیت میشوند برای همین نمیدانند همجنسگرا هستم و نمیخواهم هم که بدانند. چون نمیخواهم اذیت شوند. فقط یکی از اعضای خانوادهام، برادر کوچکم دارد کم کم میفهمد که من متفاوتم و یک چیزهایی فهمیده است. اما به زبان نمیآورد و من هم چیزی نمیگویم که من الجیبیتی هستم. من از طرف خانواده هیچ وقت اذیت نشدم. زمانی که من خرد بودم، صدای خیلی نازکی داشتم، رفتار من خیلی متفاوت بود و بقیه به من میگفتند دختر فلانی ولی خانواده من هیچ وقت من را تحقیر نکردند و به من توهین نکردند. هیچ مشکلی با من نداشتند با اینکه من متفاوت بودم.
از طرف اقوام و فامیل نزدیک، هیچ کس درباره من نمیدانند اما اگر بفهمند که من همجنسگرا هستم و به مرد گرایش دارم و دوست پسر دارم، باید از افغانستان برآیم. چون آن زمان نه جای من در افغانستان است و نه فامیلم. برای همین است که خیلی میترسم و به کسی نمیگویم. چون اگر بفهمند حتی فامیل و والدین من هم مورد آزار و اذیت قرار میگیرند و مردم به آنها کنایه میزنند. جامعه افغانستان واقعا جامعهای عقب مانده است. درباره هر چیزی گپ میزنند. درباره رفتار یعنی نشستن و برخاستن و حرف زدن ما هم گپ میزنند. برای همین است که من نمیخواهم کسی بداند که من همجنسگرا هستم. چون خودم خبر دارم که اگر بفهمند چه عواقبی در انتظار من است».
آرتمیس: «اینکه تصمیم گرفتی در این شرایط آشکارسازی نکنی، اقدامی هوشمندانه است چون شرط آشکارسازی این است که مطمئن باشی امنیت خواهی داشت.
کیا تو قبلا به من گفته بودی از شهری که زندگی میکنی، یعنی لشکرگاه ناراضی هستی و میگفتی محافل “بچهبازی” علنی برگزار میشود و کودکان و نوجوانان زیادی از این شهر مورد خشونت قرار میگیرند. برای ما از لشگرگاه و جدی بودن این مسئله یعنی محافل “بچهبازی” بگو. البته قبل از اینکه توضیح دهی من میخواهم یک تعریف کوتاه از محافل بچهبازی بگویم برای آن دسته از کسانی که نمیدانند بچهبازی یعنی چه. بچهبازی یک سنت قدیمی در افغانستان است که در یک محفل یک پسر که عموما زیر هجده سال سن دارد را آرایش میکنند، لباس منتسب به زنانه به تنش میکنند، زنگولهای به پایش میبندند و او را وادار به رقصیدن میکنند. بعد از این محافل اغلب کودکان مورد آزار و اذیت جنسی قرار میگیرند. خب کیا جان ادامه بده».
کیا: «در شهری که زندگی میکنم، بچهباز زیاد است. مردم شهر ما یعنی لشگرگاه بیشترشان بچهباز هستد و آگاهی درباره همجنسگرایی و جامعه الجیبیتی ندارند. من موارد زیادی دیدم که بچههای زیادی مورد ظلم و خشونت قرار گرفتهاند. من بیشتر این آزار و اذیتها را از سمت قوماندان/فرماندهها دیدم، همان کسانی که در نظام و دولت هستند. من خودم شاهد بودم که در شهر لشکرگاه یک قوماندان به یک بچه علاقه داشت و چندین بار به خانه آن شخص رفت و از پدرش او را درخواست کرد. او بچههای زیادی برای محفل بچه بازی دارد. به پسری که در محافل بچهبازی میرقصند، “بچه بیریش” میگویند. او چندین بار پسری را از پدرش تقاضا کرده بود. اما پدرش قبول نمیکرد. من یک روز خودم دیدم که آن قومندان به زور آن بچه را با خودش برد و پدرش هم کاری نتوانست. چون آن قومندان زورمند است و با ماشین پلیس آن پسر را برد. یک خاطره دیگر هم دارم که خشونت از سمت قومندان امنیت هلمند بود. آن قومندان یک پسر را از ولایت ننگرهار آورده بود و آن پسر ناراضی بود. او را به زور آورده بودند. آن قومندان انواع خشونتها را بر آن بچه اعمال کرد تا اینکه آن بچه آن قومندان را کشت و خودش فرار کرد»
آرتمیس: «کیا الان که من دارم با تو صحبت میکنم جنگ شدیدی بین طالبان و نیروهای امنیتی در شهر لشکرگاه در جریان است و میگویند لشکرگاه در آستانه سقوط است. از اوضاع امنیتی لشکرگاه برای ما بگو».
کیا: «وضعیت شهر لشکرگاه بسیار وخیم است. از یک هفته بدین سو جنگ کوچه به کوچه جریان دارد. طبق خبرها بالای پنجاه غیرنظامی کشته شدهاند و صدها پلیس تسلیم طالبان شدهاند. تمام نقاط شهر سقوط کرده است به جز مقاوم ولایت و قومندانی امنیت. قومندانی امنیت هم در حال سقوط است و بخشهای زیادی از آن را طالبان گرفته است. وضعیت مردم خیلی خراب است و مردم در شهر زندانی شدهاند. آب و غذا ندارند و اوضاع خیلی خراب است. در هر کوچه میگویند طالبان حضور دارند. خیلی از دوستان و آشنایان ما فرار کردند. از هر خانه یک یا دو نفر برای محافظت از خانه ماندند ولی بقیه فرار کردهاند. طالبان از خانههای مردم به عنوان سنگر استفاده میکنند و نیروهای امنیتی نمیتوانند حمله کنند. بیشتر از پنجاه غیر نظامی کشته شده و خیلیها فرار کردند. کسانی هم که توانایی فرار نداشتند در شهر ماندند. جنگ نه فقط در چند ولایت بلکه جنگ شدیدی در تمام ولایتها جریان دارد. از مزار و هرات و غزنی گرفته تا هلمند جنگ شدیدی جریان دارد. خیلی از مردم آواره شدند. از همین شهر لشکرگاه بالای هفتاد هزار خانواده آواره شده است و در جاهایی مثل کابل که امنیت بالاتری دارند، رفتند. جنگ نه تنها بالای خانواده الجیبیتی بلکه روی تمام مردم و روی هر شخص اثر گذاشته است. دوستان زیادی از من که کارمند بودن در هلمند، بیکار شدند و دوستان زیادی از من که الجیبیتی بودند، آواره شدند و به کابل آمدند. از همین شهر کابل خیلی از دوستان الجیبیتیام از کشور به صورت قانونی یا غیرقانونی فرار کردند و مخصوصا آن دوستانم که فکر میکردند بقیه در مورد آنها میدانند و احساس خطر میکردند. خیلی از دوستان الجیبیتیام وارد ایران شدند و بخشی از آنها در ایران ماندند و بخش دیگری رفتند به ترکیه و اروپا.واقعا اوضاع سخت شده است. مخصوصا برای جامعه الجیبیتی. خیلی از دوستانم با جیب خالی راهی سفر دراز و نامعلومی شدند که وقتی یادش میافتم اشکم در میاد».
کیا: «پدیده شوم بچهبازی از خیلی وقت پیش در افغانستان رایج بوده است. از پیش از زمان امارات اسلامی طالبان هم بوده است. این پدیده در تمام نقاط کشور مثل شمال و جنوب، شرق کشور به جز چند ولایت مرکزی، این سنت رایج است. در همان ولایت خودم هلمند بچهبازی خیلی رایج است. اینجا قومندانهای زیادی است که هر کدام دو یا چند بچه بیریش دارند. محافلهای زیادی اینجا است. قومندانها، دوستان و حتی مردم ملکی را دعوت میکنند. خود من هم در این محافل شرکت کردم اما به حیث بازدیدکننده. من به دعوت یکی از دوستانم که در نظام کار میکرد در این محافل شرکت کردم. پسران خوشگل و زیر سن را زنگوله به پایش میبندند ولباسهای عجیب و غریب بر تنش میکنند و بعد میرقصانند. یک مسئله دیگر که این قومندانها این پسران بیریش را وادار میکنند تا رابطه جنسی داشته باشند و تجاوز میکنند به آنها. من خاطرهای دارم. من چند سال پیش به خاطر مشکلاتی که داشتم به پلیس حوزه شهر لشکرگاه مراجعه کردم. وقتی به این حوزه مراجعه کردم متوجه چیز عجیبی شدم. اینکه نزدیک چاشت چند کارگر را آورده بودند برای تعمیر دیوار. برای آن کارگران در همان حوزه پلیس غذا درست میکردند. فکر کنم گوشت گوسفند بار گذاشته بودند. من همراه دوستم نشسته بودم که یک پسر آمد. در ولایت هلمند معمولا بچه بیریشها موهای بلندی دارند و با یک موادی موهای آنها را یک قسمی چرب میکنند و موی شفافی دارند. ما آنجا یک پسر با این مشخصات را دیدیم که وارد شد. بعد وقتی که کارگرها دیگ را باز کردند تا غذا بخورند، آن پسر دست نشسته گوشتها را با دستش جدا کرد و کارگرها اعتراض کردند. بعد صدا که بالا رفت قومندان آمد و گفت چی گپ شده. بعد کارگرها قضیه را تعریف کردند اما قومندان به کارگرها سیلی زد و گفت حقوقتان را نمیدهم. بعد گفت این بچه مال من است و هر کاری دلش بخواهد میکند. من خودم شاهد این صحنه بودم. متاسفانه در شهر قندهار و لشکرگاه این پدیده خیلی رایج است. یک قسمی فرهنگ شده است برای افراد ملکی یا غیر ملکی. یک چیز خیلی عادی شده است و برایشان هیچ مشکلی ندارد».
آرتمیس: «من در گزارشی خوانده بودم که طالبان در سال ۱۹۹۶ وقتی وارد شهر قندهار شد چندین نفر را به خاطر برگزاری محافل بچهبازی اعدام کردند و گفته میشود که رواج این سنت کاهش پیدا کرده است. البته گزارشهای دیگری هم وجود دارد که با آمدن طالبان برگزاری این محافلها در دوره طالبان نه تنها کم نشد، بلکه به صورت زیرزمینی در بین خود اعضای طالبان شدت یافت. اما مسئلهای که درباره بچهبازی است این است که طالبان رابطه دو همجنس که حتی بالغ باشد را جرم میدانند و همان مجازاتی که برای بچهبازی است را برای کسانی که رابطه با همجنس اعمال میکنند. عمدتا هم هم تفاوتی بین رابطه همجنس رضایت مندانه و بچهبازی قایل نمیشوند و این دو را یکی میدانند. مثلا در همان قندهار، طالبان چند نفر را به خاطر رابطه با همجنس اعدام کردند. در برنامه قبل گفتی که طالبان در هلمند و بیشتر شهرها در حال جنگیدن هستند و افغانستان در حال سقوط است. آمدن طالبان چه خطری برای جامعه الجیبیتی دارد؟»
کیا: «آمریکا در طول بیست سالی که در افغانستان بود یک امنیت نسبی را به افغانستان آورد. گرچه در همه ولایات امنیت نبود اما حداقل در چند ولایت امنیت بود که یک دلخوشی برای جامعه الجیبیتی بود. الان که نیروهای بینالمللی خارج شده، تقریبا هشتاد درصد خاک افغانستان در دست طالبان است. میگویند احتمال دارد که دولت سقوط کند. اگر دولت سقوط کند سرنوشت جامعه الجیبیتی معلوم است. من در چند روزنامه قدیمی خوانده بودم که طالبان چندین نفر که گی بودند را ذبح کردند. یعنی گردنشان را بریدند. اگر خدای ناخواسته سرنوشت افغانستان به دست این گروه تروریستی بیفتد، سرنوشت افغانستان و جامعه الجیبیتی معلوم است. به نظر من آنها سعی خواهند کرد افراد را یکی یکی شناسایی کنند و بعد سرشان را ببرد. من امیدوارم همچین چیزی نشود. من هیچ وقت نمیخواهم که دولت سقوط کند».
آرتمیس: «همانطور که اشاره کردی سقوط دولت قریب الوقوع است. در چنین شرایطی چه برنامهای برای خودت داری؟
کیا: «چند دهه است که در افغانستان جنگ و ناامنی و خشونت است. همچنین چند دهه است که طالبان در بعضی نقاط حاکمیت دارند. در همین چند سال با وجود حضور نیروهای بینالمللی، طالبان وجود داشتند در بعضی نقاط.
وقتی همین اوضاع را مردم ملکی/غیرنظامی میبینند که هر روز اوضاع دارد بدتر میشود، تصمیم میگیرند که وطن را ترک کنند. چون آنها هم لیاقت یک زندگی خوب را دارند. آنها به این امید راه مهاجرت را طی میکنند که یک زندگی بهتری را پیدا کنند. خود من تصمیم دارم که مهاجرت کنم اما خانواده من مخصوصا پدر من امیدوار است که یک روز صلح به وطن میاید. خیلیهای دیگر هم امیدوار هستند. اما به نظر شخصی من اکثر مردم افغانستان ناامید شدهاند. اگر قرار بود که صلح بیاید که باید قبلا میآمد. متاسفانه گفتگوها هم که به نتیجه نرسید. جنگ شعلهورتر شده است. من تصمیم دارم مهاجرت کنم اما پدرم راضی نیست. خود من قصد دارم مهاجرت کنم. دوست دارم به آمریکا مهاجرت کنم اما طبق اطلاعاتی که گرفتم ویزا گرفتن هم سخت است و هم هزینهاش زیاد است. متاسفانه من اینقدر پول ندارم. من تصمیم دارم از طریق پاسپورت و قانونی به ایران بروم و بعد از ایران قاچاقی به ترکیه سفر کنم. بعد در ترکیه و سازمان ملل ثبت نام کنم. اما اگر راهها خوب بود دوست دارم مستقیم به سمت اروپا بروم. اما مشکل دیگر این است که حتی راه قاچاقی هم خیلی سخت شده است. قسمی که همه میدانند دیوار بزرگی بین ایران و ترکیه ساخته شده است و رد شدن از مرز واقعا سخت است. طبق صحبتهایی که با دوستانم در ایران داشتم و حتی صحبتهایی که با خودت داشتم در مورد خطرات این مسیر، واقعا میترسم. اما اوضاع امنیتی هم خیلی خراب است و ماندم که ببینم چه میشود».
آرتمیس: «مسیر قاچاق مسیر خطرناکی است و افراد زیادی در این مسیر صدماتی دیدند که غیر قابل جبران بوده. ما هرگز این مسیر را به کسی توصیه نمیکنیم. کیا امیدوارم که به چیزی که میخواهی برسی و موفق شوی عزیزم. کیا من تا جایی که میدانم تو پارتنر داری. از پارتنرت به ما بگو و اینکه این اتفاقات اخیر آیا تاثیری روی زندگی شما گذاشته است؟»
کیا: «یکی از بهترین اتفاقهای زندگیام این است که با پارتنرم آشنا شدم. واقعا دوستش دارم. عاشقش هستم. ما تقریبا پنج سال میشود که با هم هستیم. زمانی که من به کابل آمدم ما از طریق فیسبوک و سوشیال میدیا با هم آشنا شدیم و همدیگر را دیدیدم. کم کم با هم آشنا شدیم و بعد از دو یا سه ماه عاشق هم شدیم. واقعا خیلی دوستش دارم و همان قسم/همان طور او هم من را دوست دارد. قسمی که همه میدانند جامعه الجیبیتی در افغانستان تحت خشونت و شکنجه هستند. جز چندتا از دوستانمان کسی نمیداند که ما پارتنر هستیم و عاشق همدیگر هستیم. کسی آگاه نیست درباره ما. گاهی اوقات ما بیرون میرویم و بعضی اوقات اذیت میشویم اما خودمان را به کسی نشان نمیدهیم که از اعضای جامعه الجیبیتی هستیم. چون واقعا میترسیم. هر دوی ما نگران آبروی خودمان و فامیلمان هستیم. چون اینجا آبروریزی آسان است. اگر اینجا کسی بفهمد، قطعا کاری با ما خواهند کرد. پارتنر من از ولایت دیگری است و من هم از ولایت دیگری هستم. ما بهترین دوست هم در غم و شادی هستیم و کامل او را میشناسم».
آرتمیس: «برای هر دوری شما بهترینها را آرزومندم. کیا کمی قبلتر گفته بودی که قصد مهاجرت داری. آیا این برنامه مشترک هر دو نفر شماست؟»
کیا: «نه متاسفانه پارتنرم همچین قصدی را ندارد و خیلی ناراحت هستم. راستش آنها قصد دارند کشور دیگری سفر کنند. آنها خانوادگی قرار است به کشور دیگری بروند. من مجبور هستم تنهایی بار این سفر را به دوش بکشم».
آرتمیس: «کیا تو در این دو برنامه از گذشته دشوار و شرایط سخت الانات گفتی. الان هم شرایط افغانستان بسیار متشنج است و اوضاع خوبی نیست. آیا به یک آینده خوب هنوز امیدواری؟»
کیا: «من واقعا امیدوار هستم که در آینده بدون ترس و نگرانی بتوانم چیزی که خودم هستم و آرزویم است، باشم. اما فعلا به این درک رسیدم که اگر در افغانستان باشم، هیچگاه به آرزوی خودم نمیرسم. به همین دلیل است که تصمیم گرفتم که مهاجرت کنم به کشورهای پیشرفته. کشورهایی که مشکلی با جامعه الجیبیتی ندارند. به آینده خوشبین هستم اما واقعا رفتن به این کشورها سخت است. مخصوصا برای کشوری مثل افغانستان. کمی نا امیدم اما در کل خوشبینم به یک آینده خوب».
آرتمیس: «کیا جان چه پیامی برای کسانی که صدایت را میشنوند داری؟»
کیا: «دوست دارم بگویم که چیزی که خودتان هستید، باشید و زندگی کنید. این آرزو سخت است چون ما در یک جامعه سنتی و مذهبی زندگی میکنیم. آرزو دارم در هر کجای دنیا که هستید در صلح و آرامش زندگی کنید و دوستتان دارم».