“فامیل من از وقتی که طفل بودم متوجه رفتار متفاوت من شده بودند. تا یک زمانی به روی من نمیآوردند اما وقتی که بزرگتر شدم، به من میگفتند که اینطور یا آنطور نکن. تو مرد هستی و مثل مردها رفتار کنن” این جملات را روژان میگوید. زن ترنسی که ساکن ولایت کابل در افغانستان است. مشابه این روایت را از بسیاری از زنان ترنس در سراسر جهان میشنویم اما وقتی به افغانستان میرسیم، هزار توی سنت و مذهب کار را صد چندان مشکلتر میکند. آرتمیس اکبری خبرنگار رادیو رنگینکمان در برنامه هفتگی خود اینجا پامیر پای صحبت روژان نشسته است.
بخش اول
بخش دوم
آرتمیس: «سلام روژان عزیز. سال نو را بهت تبریک میگویم. ممنون که در برنامه “اینجا پامیر” شرکت کردی».
روژان: « سلام آرتمیس جان. ممنون زنده باشید و سلامت باشید. عید شما هم مبارک باشد و سلام به رادیوی زیبایتان، رادیو رنگینکمان. خیلی خوشحالم از اینکه با شما صحبت میکنم و از اینکه چند لحظه با هم حرف میزنیم. ممنون از شما که من را دعوت کردید تا با شما از خاطرات و تجربیات زندگی خودم حرف بزنم».
آرتمیس: «خواهش میکنم روژان جان. رادیو رنگینکمان خانه همه رنگینکمانیها و دگرباشانی است که سالها زیرفشار جامعه و دولت بودهاند و هیچ تریبونی برای حرف زدن نداشتند. اینجا در رادیو رنگینکمان، تجربیات زندگی همه دگرباشان را به اشتراک میگذاریم و سعی میکنیم در خوشیها و ناخوشیها کنار هم باشیم. خب روژان عزیز از خودت برامون بگو».
روژان: «من از کودکی با دیگر پسران تفاوت داشتم. من دوست داشتم با دختران همبازی باشم و بازی کنم. مثلا دوست داشتم با عروسک بازی کنم. اما دوست نداشتم با پسرها بازی کنم و یا مثلا فوتبال بازی کنم. از بازیهای پسرانه اصلا خوشم نمیآمد. من آن موقع کودک بودم و نمیدانستم چرا فرق دارم با بقیه پسرها و فکر میکردم اگر بزرگتر شوم، من هم تغییر خواهم کرد. آهسته آهسته که بزرگتر شدم، اما باز همان کارها را میکردم و با دختران میگشتم(دوست میشدم)، لباس دخترانه میپوشیدم، آرایش میکردم. من نمیدانستم که چرا اینطوری هستم و یا چی هستم. فقط میدانستم که نسبت به پسرها، با دختران راحتتر هستم وقتی که با آنها همبازی میشدم».
آرتمیس: «روژان، وقتی به جای اینکه با پسرها همبازی شوی و با دختران همبازی میشدی و یا لباسها منتسب به زنانه میپوشیدی، خانوادهات با تو برخورد نمیکردند؟»
روژان: «چون کودک بودم، فامیل/خانواده با من زیاد کار نداشتند اما به من میگفتند که نکن اینکار را و تو اینکاره نیستی. تو مرد هستی و باید مثل مردها باشی. اما باز من دوست داشتم دختر باشم و با دخترها بازی کنم و مثل دختران باشم مثلا بازی دخترانه مثل عروسک بازی کنم و لباس دخترانه بپوشم و آرایش کنم. فامیل هم زیاد ممانعت نمیکردند و حتما پیش خودشان میگفتند وقتی بزرگ شود درست میشود و تغییر میکند. البته خود من هم همین فکر را میکردم و پیش خودم میگفتم شاید بزرگ شوم، تغییر کنم و مرد شوم. اما اینطور نشد. وقتی بزرگتر شدم همه تمایلاتم بیشتر شد و جنجالهایم هم بیشتر شد. وقتی بزرگتر میشدم رفتار و شخصیتم به دختران نزدیکتر میشد یعنی بیشتر تمایل داشتم که دختر باشم. مثلا از هم جنس خودم هم خوش داشتم اما من دختر بودن خوش داشتم چون میخواستم مثل خود آنها باشم اما از همجنس یعنی پسران، به عنوان یک همسر خوش داشتم. در سنهای سیزده و چهارده سالگی مطمئن شدم که من با دیگر پسران فرق دارم و مثل آنها نیستم. یعنی نمیتوانم پسر باشم، مثل پسرها رفتار کنم و مثل پسرها نشست و برخاست کنم. من حس یک دختر را داشتم. یک خانم. آن موقع فهمیدم که من دخترم. البته معلومات درست هم نداشتم. آن موقع فکر میکردم که من همجنسگرا هستم. همیشه یک احساس ناخوشایند داشتم و با خودم هی میگفتم چرا مثل بقیه پسرها نیستم و چرا نمیتوانم مثل آنها باشم، چرا، چرا و چرا. سوالات زیادی داشتم. تا اینکه کم کم که زمان گذشت با صفحات مجازی و گوگل آشنا شدم و مدتی بعد یک گوشی گرفتم. بعد سرچ کردم که چی هستم و آیا افراد دیگری هم مثل من وجود دارد یا نه. در اینترنت هم معلومات بدی بود. مثلا میگفت “همجنسبازی” یا “بچه بازی” و من فکر میکردم که من همان هستم. من ناراحت بودم که چه کار کنم و آینده من چه خواهد شد. آهسته آهسته که بزرگنر شدم، جلوتر که رفتم با فیسبوک آشنا شدم و نصب کردم. بعد با دوستانی آشنا شدم که فهمیدم آن کسانی که در محافل بچهبازی میکنند با ترنسها متفاوت هستند. بعد وقتی با افرادی مثل خودم آشنا شدم، خیلی از نظر احساسی راحتتر شدم. فهمیدم که تنها نیستم و ترنسها هم زیاد است. اول با ترنسهای ایرانی در صفحات مجازی آشنا شدم. بعد ترنسهای افغان را هم از نزدیک دیدم و واقعا حس خیلی خوبی به من دست داد و خیلی خوش بودم که تنها نیستم. در سن ۱۶ سالگی دیگر مطمئن شدم که من تنها نیستم و ترنس هستم و بسیار خوش شدم. واقعا احساس خوشحالی میکردم. اون لحظه که فهمیدم تنها نیستم و آن صحنه بسیار دیدنی بود. وقتی دیدم مثل من ترنس و یا گیها وجود دارند، واقعا خوش بودم. وقتی دیدم که فامیل/خانواده الجیبیتی یک فامیل بسیار بزرگ است بسیار خوش شدم و این صحنه را هیچ وقت از یاد نمیبرم و آن لحظه انگار تمام دنیا از من شده بود و بسیار خوش بودم».
آرتمیس: «روژان جان، بیشتر اوقات با خودم فکر میکنم که خیلی سال پیش که اینترنت، مقاله و اطلاعات صحیحی نبود، جامعه رنگینکمانی چطوری خودشان را پیدا میکردند. چطوری با خودشان کنار میآمدند که طبیعی هستند و بیمار نیستند. شاید حتی تا آخر عمر از این مسئله رنج میکشیدند که “نکنه بیمار هستند”. الان که اینترنت هست و دسترسی به اطلاعات سریعتر شده باز این پروسه خودشناسی خیلی زمانبر و طولانی است اما با این وجود شرایط خیلی نسبت به سالهای قبل بهتره. یک نکته دیگری که بین صحبتهایت توجهام را جلب کرد این بود که باز در اینترنت نتوانستی به اطلاعات صحیح دست پیدا کنی و با کلمه نادرست “همجنسبازی” آشنا شدی و فکر کردی این هستی. این نشان میدهد که چقدر تولید محتوای صحیح و درست در فضای مجازی و شبکههای اجتماعی، میتواند کمککننده باشد برای کسانی که تازه میخواهند خودشان را بشناسند و در مورد خودشان تحقیق میکنند. ما در رادیو رنگینکمان دقیقا همین کار را انجام میدهیم و سعی میکنیم با تولید محتوای صحیح به افراد کمک کنیم که بهتر و سریعتر خودشان را بشناسند و از طرفی تجربیات افراد مختلفی را منتشر میکنیم تا وقتی اون افرادی که به تازگی متوجه الجیبیتی بودن خودشان میشوند، بدانند که تنها نیستند. روژان جان. قبل از اینکه صحبتهایت را ادامه بدهی، پیشنهاد میکنم یک میان برنامه داشته باشیم و بعد برگردیم و برامون توضیح بده که آیا از اطرافیان و خانوادهات درباره ترنس بودنت میدانند یا نه».
روژان: «فامیل من از وقتی که طفل بودم متوجه رفتار متفاوت من شده بودند. تا یک زمانی به روی من نمیآوردند اما وقتی که بزرگتر شدم، به من میگفتند که اینطور یا آنطور نکن. تو مرد هستی و مثل مردها رفتار کنن. تو چرا آرایش میکنی و رنگ ناخن میمالی. تا اینکه چند وقت بعدش خانوادهام ویدیوی رقص من با آرایش کردنم را دیدند و سر/روی من جدیتر شدند. یعنی قید گیری/سختگیری میکنند و نمیگذارند آرایش کنم، نمیگذارند لباسی که میخواهم را بپوشم و مدام اذیت میکنند. حتی از طرف فامیل تهدید به مرگ شدم. اقارب و دوستان من، من را از کودکی دیدند و من را میشناسند. البته خود من با اقاربم زیاد رفت و آمد ندارم اما دربارهام زیاد صحبت میکنند. مثلا وقتی کودک بودم من را تمسخر میکردند و به من میگفتند “دخترک” و زیاد درباره من حرف میزدند که تو این هستی و تو فلان هستی. در مدرسه هم مشکل زیاد داشتم و در مدرسه هم من را زیاد آزار میدادند. من فقط یک دوست داشتم که آن هم در صنف/کلاس آخر دوران مدرسهام بود. با همصنفیهایم/همکلاسیهایم زیاد سر و کار نداشتم، چون مدام به من میگفتند “ایزک”، “دخترک” یا میگفتند تو چرا اینرقم/اینطور هستی و میگفتند چرا شبیه دختران هستی. زیاد تحقیر میکردند و کتک میزدند. تهدید میکردند کاری که ما میگوییم را باید بکنی. در مواقع امتحان من را پیش خودشان مینشاندند و به من میگفتند تو باید به ما نقل/تقلب بدهی و اگر این کار را نمیکردم من را کتک میزدند. دوران مدرسه، دوران خیلی خرابی بود و خیلی برای من سخت گذشت و خوب نبود. مدرسه یا دانشگاه که میرفتم، دوست داشتم لباسی که میخواهم را بپوشم. لباسی مردانه اما فیتتر/تنگتر و کمی آرایش کردهتر باشم. وقتی من را میدیدند، من را مسخره میکردند و یا حتی به من پیشنهاد میدادند و میگفتند وقتی تو این قسمی/اینگونه هستی، بیا با ما فلان کار را کن. اگر به حرفشان گوش نمیکردم اذیت میکردند. بیشتر مواقع این تجربه را داشتم ولی با آنها سروکار نداشتم. در کورس/کلاس خارج از مدرسه هم همینطور بود. به من میگفتند: “سمت ما نیا و تو نه دختری و نه پسر. اگر بچه/پسر هستی برو مثل پسرها رفتار کن و اگر دختر هستی، پس بین ما چیکار میکنی”. آنها زیاد با من دوست نمیشدند و از من دوری میکردند. به من میگفتند: “تو باعث بدنامی/بیآبرویی ما میشوی. اگر با ما بیرون بیایی هم فکر میکنند که حتما ما میخواهیم با تو کاری کنیم و آبروی ما میرود” و حرفهای تحقیر آمیز و توهین آمیز میزدند به من. دیگر زندگی همین است. کاری نمیکردم. با خودم فکر میکردم شاید اوضاع بهتر شود. در دوران دانشگاه هم که الان سال اول من است، به من مدام میگویند که تو چرا مثل دختران هستی و مثل دختران لباس میپوشی، چرا آرایش میکنی، چرا لباس چسب/تنگ میپوشی و چرا آبروی خودت را میبری و این کار گناه است که من گفتم در آن دنیا من خودم جواب خدا را میدهم نه تو. [دوران مدرسه] واقعا دوران دردناکی بود. حتی روزایی شده بود که من از ترس، مدرسه رفته نمیتوانستم. میترسیدم».
آرتمیس: «روژان عزیز متاسفم بابت مشکلات و اتفاقات ناگواری که تجربه کردی عزیزم. امیدوارم شرایطات بهتر شود و دیگر این تجربیات تلخ را باز تجربه نکنی عزیزم. متاسفانه به دلیل پایین بودن سطح آگاهی خانواده و جامعه، دگرباشان از سمت آنها مورد خشونت قرار میگیرند و تجربیات تلخ زیادی را تجربه میکنند که به طور مثال یک نمونه آن وادار کردن فرزندان دگرباش خود به ازدواج کردن. مثلا بارها دیدیم که خانوادهای فرزند خود را مجبور کردند تا ازدواج کنند و به قول خودشان “درمان شوند”. روژان تو آیا همچین تجربهای داشتی؟»
روژان: «نخیر. چون من فرزند خرد/کوچک خانواده هستم و ۱۸ سال سن دارم. پیش از من پسران دیگری هم هست که آنها اول باید ازدواج کنند. اما پیش آمده که به من گفتند در آینده باید ازدواج کنی. اما من همیشه با لبخند گفتم نه من نمیخواهم ازدواج کنم. من میخواهم به خارج بروم و ادامه تحصیل بدهم. اما باز فامیل خیلی به من میگویند که در آینده باید ازدواج کنی اما نه به صورت جدی چون من پسر خرد/کوچک هستم و قبل از من، آنها باید ازدواج کنند. نمیدانم که تا آن موقع زنده هستم یا نه ولی من هرگز تن به ازدواج اجباری نمیدهم. چون نمیخواهم زندگی خودم و زندگی یک دختر معصوم دیگر را خراب کنم. چون من احساساتی که دارم شبیه همان دختر است. دوست دارم با دخترها دوست باشم، حرف بزنم و درد دل کنم و به عنوان یک خواهر و یک دوست کنارم باشد اما برای عشق و عاشقی و ازدواج و یا رابطه جنسی نه، نمیتوانم».
آرتمیس: «روژان ما در برنامه ۲۵ام مهمانی داشتیم که از مکانهایی در کابل گفت که در آن بعضی از دگرباشان دور هم جمع میشوند و کنار هم جشن میگیرند و میرقصند. بعد از این برنامه چند نفر دیگر درباره این مکان از ما سوال کرد که چطور جایی است. آیا خودت تا به الان رفتی به این مکانها؟»
روژان: «در مورد این سوالتان باید بگویم که گیها زیادتر در بازارها و رستورانها دور هم جمع میشوند و صحبت میکنند و چکر/جشن میگیرند و دور هم خوش میگذرانند. جایی در کابل است به نام “کروکی” که مثل دنس کلاب است. در آنجا بیشتر گیها و ترنسها است. بیشتر اوقات آنجا خوش میگذرانند و در آن محفل بیشترشان گیها و ترنسها هستند. با هم بازی میکنند و خوش میگذرانند. بسیار جمع خوب و خوش و عالی است که بسیاری از دردها و غمها را در آنجا فراموش میکنیم. زندگی برای ما واقعا دردناک است اما چند لحظه پایکوبی و رقص در زمانی که ما خودمان هستیم و خود واقعیمان را نمایش میدهیم، خیلی خوب و خوشایند است».
آرتمیس: «روژان البته بین آن افرادی که گفتی ترنس و گی هستند، چه بسا دوجنسگرا یا جنسیت غیردوگانه و یا افرادی از سایر طیفهای رنگینکمانی هم هستند ولی شناخته نشدهاند یا خودشان را اینطور معرفی نکردند. اما در کل خیلی خوشحالم که همچین مکانهایی وجود دارد تا برای لحظات کوتاهی، رنگینکمانیها دور هم جمع شوند و مشکلاتشان را فراموش کنند و خوش بگذرانند. روژان نمیترسید که سایر افراد جامعه متوجه همچین مکانهایی شوند و با شما برخورد کنند؟»
روژان: «افراد جامعه اگر بفهمند، مشکل به وجود میآورند. حتی شده وقتهایی که از حوزه آمدند یعنی پلیس آمده و حتی بعضی از ترنسها و گیها را با خودشان برده بودند و مورد آزار و اذیت قرار دادهاند. بارها به ما حمله شد و پلیس ما را به حوزه بردند و در حوزه ما را مورد آزار و اذیت قرار دادند یا از طرف دیگر افراد مورد آزار قرار گرفتیم و یا بارها جنگ و جنجال شد. اما با وجود همه ترسها و مشکلات باز همه میآیند تا چند لحظه خوش باشند و چند لحظه زندگی آرامی را در کنار خانواده خود یعنی خانواده الجیبیتی، سپری کنند. با وجود تمام محدودیتها باز میآیند تا با هم خوش باشند. با وجود همه ترسها باز نشان میدهیم که نمیترسیم. اگر هزار بار هم به ما حمله شود باز نشان میدهیم که ما به چیزی که میخواهیم خواهیم رسید».
آرتمیس: «این شجاعت شما را تحسین میکنم که با وجود همه شرایط سخت و محدودیتها باز تلاش میکنید. اما امیدوارم مشکلی پیش نیاید و خواهش میکنم مراقب خودتتان باشید چون امنیتتان خیلی مهم است. روژان این مکانهایی که گفتی و این دورهمیها، همگی در کابل هستند و برای همین خیلی از دوستان رنگینکمانی که در شهرهای دیگر هستند، معتقدند که کابل مکانی امن و بهتر برای دگرباشان است. نظر خودت به عنوان کسی که در کابل زندگی میکند چیست؟»
روژان: « بله من در کابل زندگی میکنم. اما همه افغانستان سراسر درد و وحشت است. همه افراد دارای غمها و مشکلات زیادی هستند و همینطور دگرباشان. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که دگرباشان در شهرهای کوچک چه زندگی دارند. کابل نسبتا خوب است. نسبتا آزادی است و میتوانیم چیزی که هستیم باشیم و قسمی/طوریکه میخواهیم بپوشیم ولی افرادی که در دیگر ولایات هستند نمیدانم که چه کار میکنند. قطعا مشکلات بیشتری دارند و دردهای بیشتری دارند و بعضی وقتها این احساس را دارم ک آنها چه مشکلاتی را تحمل میکنند».
آرتمیس: «بله. بیشتر خدمات و امکانات مثل خدمات بهداشتی در شهرهای بزرگ است و افرادی که در شهرهای کوچک زندگی میکنند خیلی سخت به آنها دسترسی دارند. تازه این فقط یک نمونه کوچک است. قطعا آنها مشکلات خیلی بیشتری دارند.
روژان همانطور که میدانی جنگ افغانستان و دیگر مسائل باعث شده که خیلی از افراد تصمیم بگیرند که افغانستان را ترک کنند. روژان جان آیا تو برنامهای برای مهاجرت به کشور دیگر داری یا برنامهای داشتی؟»
روژان: «در مورد مهاجرت باید بگم که بله. من یک یا دو سال پیش تصمیم داشتم که از افغانستان بروم. آن موقع به فامیل و دوستان و بقیه فکر نمیکردم و فقط به خودم فکر میکردم و میخواستم هر طور که شده بروم. حتی یک نفر را پیدا کردم که با او از افغانستان مهاجرت کنم. اما یک اتفاق ناگوار برای من پیش آمد. چند نفر با برنامهای که از قبل داشتند، موبایل من را گرفتند و همه فیلمها و عکسهای رقص من را نشر کردند. من را کتک زدند، همه پولهای من را دزدیدند، تهدید کردند و بعد من را رها کردند. چند وقت فکر خارج رفتن از سرم ماند/فراموش کردم. چون همه ارتباطم با بقیه از طریق همان گوشی بود. اما چند وقت بعد به اعضای خانوادهام گفتم که موبایلم گم شده و دزدی شده اما آنها باور نکردند و فهمیدند که آن اتفاق برای من افتاده. از من سوالاتی کردند که چرا ویدیوی رقص و آرایش کردنم پخش شدند و خیلی قیودات/سختگیریها سر من آوردند. دیگر نمیگذاشتند بیرون بروم و برایم دیگر گوشی نخریدند و برای من بسیار درد آور بود که نمیتوانستم بیرون بروم. اما باز من میخواستم که مهاجرت کنم و زندگی خودم را داشته باشم. اما بعضی رویدادها رخ داد که باعث شد من از تصمیم خودم منصرف شوم. یکی از آنها صرف به خاطر مامانم بود که نمیخواستم باعث شرمندگی مامانم و خانوادهام شوم. من وقتی به چشمان مامانم که نگاه میکنم خجالت میکشم. نمیخواهم مامانم به خاطر من در این جامعه سنتی و مذهبی به خاطر من زجر بکشد و آزار ببیند. من به خاطر مامانم از همه اهداف و آرزوهایم گذشتم».
آرتمیس: «روژان تو در برنامه قبل و در برنامه امروز درباره مشکلات و چالشهایی که با دولت و جامعه داشتی برای ما گفتی. یکی از مشکلات و خطراتی که جامعه الجیبیتی را تهدید میکند، خطر طالبان است و خودت بهتر میدانی که آنها چه رفتار و برخوردی با جامعه دگرباش داشته. نظرت به عنوان یک ترنس درباره مذاکرات صلح دولت افغانستان با طالبان چیست روژان جان؟»
روژان: «من به عنوان یک ترنس از آمدن طالبان به ساحه/منطقه افغانستان و مذاکره با آنها نگران هستم. همه مردم افغانستان نگران هستند. چون طالبان کارهایی کردند که نمیشود سرشان/به آنها اعتماد کرد. مخصوصا جامعه الجیبیتی. اولا نمیدانم که اگر طالبان برگردد دوباره افغانستان دوران قبل بر خواهد گشت یا نه. مثلا پسران نمیتوانند ریش و سبیل خود را بتراشند یا لنگی بپوشند. نگرانی من این است که اگر طالبان بیایند، زندگی ما از اینی که هم است وحشتناکتر خواهد شد. چون همه یک ذره حق و آزادی که داریم از ما گرفته خواهد شد. یعنی حق نداریم که مثل الان یک ذره به خودمان برسیم و لباسی که میخواهیم را بپوشیم. مجبور خواهیم بود که مثل یک مرد باشیم. نمیدانم که اگر به این شکل و صورتی که الان هستیم و در آن زمان بگردیم، چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد. بحث آمدن آنها طولانی است. اما نمیدانم که اگر برگردند چه بر سر ترنسها و جامعه الجیبیتی خواهد آمد. ولی امیدوارم اگر صلح میآید کاری به جامعه الجیبیتی نداشته باشند. واقعا سخت است که چه خواهد شد. ولی امیدوارم راهحلی پیدا شود و یکی یا چند نفر پیدا شود که صدای خودشان را برساند. حداقل ما یک نفر از جامعه الجیبیتی به عنوان نماینده باید در کابینه دولت و پارلمان داشته باشیم تا از حقوق ما دفاع کند».
آرتمیس: «روژان امیدوارم این اتفاق بی افتد و صلح به افغانستان بیاید و ما هم در سایه این صلح بتوانیم صدای خودمان را بلند کنیم و مطالبهگری کنیم. روژان جان چه برنامه و هدفی برای آینده خودت داری؟»
روژان: «بعضی وقتها میبینم که ما ترنسها هیچ آیندهای نداریم. قبلا برنامه زیاد داشتم که یکی از آنها مهاجرت بود. دوست داشتم از افغانستان مهاجرت کنم و اولین چیزی که دوست دارم را برای خودم تیار/آماده بسازم. دوست داشتم که یک طراح موفق در افغانستان و بقیه کشورهای جهان باشم. بسیار آرزوها داشتم. دوست داشتم از طریق هنری که دارم خدمتی به جامعه الجیبیتی کنم. ولی چند وقتی شده که هیچ آرزو و هدفی برای من نمانده. نمیدانم که آینده چی خواهد شد. خودم را به دست سرنوشت سپردم. از همه چیز سرد شدم. دیگر نه آرزویی دارم و نه هدفی. بعضی وقتها امید دارم شاید کاری شود و همه چیز برای من درست شود اما الان میبینم که هیچ راهی برای من نیست».
آرتمیس: «روژان عزیز میدانم که در شرایط سخت و دشواری هستی و با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنی که امیدوارم این شرایط سخت را پشت سر بگذاری. اما هیچ وقت ناامید نشو. بالاخره روزی میرسد که اوضاع بهتر میشود و به این روزهای سخت فکر میکنیم. اما تا اون روز ناامید نباش و همانطور که قبلتر گفته بودی حتی اگر هزار بار هم حمله کنند باز نمیتوانند مانع تو شوند، ازت میخواهم همینطور شجاع بمانی. من مطمئنم در آینده به اهدافت میرسی و یک طراح موفق میشوی. فقط ادامه بده و تلاش کن عزیزم. ما در رادیورنگینکمان و اینجا پامیر بارها و بارها داستان زندگی افرادی را شنیدیم که از پس سختیها پس آمدهاند و به جایی آرامتر در زندگی رسیدهاند. تو هم یکی از این افراد هستی.
روژان چه آرزویی برای جامعه رنگینکمانی داری؟ »
روژان: «خب برای همه الجیبیتیهای ایرانی، افغان و حتی اروپایی این است که یک زندگی خوب و آرام داشته باشند. زندگی که خودشان میخواهند را داشته باشند و با عشق و محبت و صمیمیت در کنار هم زندگی کنند. بعضی وقتها با خودم فکر میکنم که اگر ما الجیبیتیها مثل یک خانواده با هم باشیم و رفتار کنیم، همه چیز خیلی زیبا میشود. مثل دگرباشانی که در محافل دور هم جمع میشوند و جشن میگیرند. آرزو میکنم خود جامعه الجیبیتی هم با خودشان تضاد نداشته باشند و خوب آرام با هم زندگی کنند و مثل یک فرد عادی با ال جیبیتیها رفتار شود. من آرزو دارم همه ال جیبیتیها یک زندگی پر از خوب و خوشی و صمیمیت داشته باشند. همه الجیبیتیها، نه فقط ایرانی و افغان. بلکه همه».
آرتمیس: «من هم امیدوارم که شرایط جامعه رنگینکمانی در همه جای دنیا بهتر شود و همینطور در سال جدید شاهد دستاوردهای بیشتری در زمینه حقوق جامعه دگرباشان باشیم. روژان جان ازت ممنونم که دعوت من را پذیرفتی و در برنامه “اینجا پامیر” شرکت کردی. برایت آرزوی موفقیت و سلامتی دارم».
روژان: «مرسی. ممنون از شما و رادیوی زیبایتان، رادیو رنگینکمان. واقعا خوش شدم که چند لحظهای با شما صحبت کردم و حرف زدم. واقعا حس و حال خوبی به من دست داد. واقعا تشکر از تمام همکاران رادیو رنگینکمان. دوستتان دارم. موفق باشید در عرصه کارتان. ممنون».
شما میتوانید برنامههای «اینجا پامیر» رو هر هفته روز سهشنبه از رادیو رنگین کمان، رادیوی همه رنگینکمانیهای فارسی زبان، دنبال کنید و بشنوید.