مهمان این هفته برنامه «لارنس راستی» (Laurence Rasti) است. عکاس و هنرمندی که موضوعهای مورد علاقهش حقوق بشر و جنسیت است. «لارنس» کامل به زبان فارسی مسلط نیست و ترجیح داد تا با من به زبان انگلیسی صحبت کند. برای همین مونا زحمت کشیده و گفت و گوی ما رو به فارسی برگردانده و در این برنامه به جای «لارنس» حرف خواهد زد.
خیلی از پناهندههای کوییر ایرانی در دنیزلی، تو رو با پروژه عکاسی «در ایران همجنسگرایی نیست» یا There are no homosexuals in Iran میشناسن. میتونی خودت رو برای کسایی که کمتر میشناسنت معرفی کنی؟
بله حتماً. من «لارنس راستی» هستم، ۳۰ سالمه و عکاس هستم. در شهر ژنو در سوئیس به دنیا اومدم و والدینم ایرانی هستند. هیچوقت در ایران زندگی نکردم و تنها به واسطه سفرهایی که در بچگی به ایران داشتم ایران رو میشناسم، اما خیلی زود، ایران در زندگی من جای مهمی گرفت، چون در سوییس بزرگ شدم، ولی ما هر سال به ایران سفر میکردیم و فکر کنم از یه جایی به بعد شروع کردم به مقایسه کردن. البته من قصد ندارم که فرهنگی رو قضاوت کنم، میدونم که از نقطه نظر غربی دارم نگاه میکنم، اما بعضی عناصر که به حقوق بشر ربط دارن توجه من رو جلب کردند. برای مثال، حقوق زنان و افراد ترنس و همجنسگرایان. اما من همین انتقادها رو به سوئیس هم دارم. چون موارد نقض حقوق بشری بسیاری وجود داره که هنوز حل نشده. به نظرم برای همین مهمه که این موضوعها توسط هر وسیلهای به دید عموم گذاشته بشه. من این کار رو به وسیله عکاسی انجام میدم تا بقیه رو آگاه کنم تا بتونم شرایط رو یه کمی بهتر کنم. البته این یه کار جمعیه و من فقط در این راه مشارکت میکنم چرا رفتی سراغ پناهندههای کوییر ایرانی در ترکیه؟
یادمه این اولین سؤالی بود که همه توی دنیزلی از من میپرسیدن. خندهداره چون من فکر میکردم که جوابش خیلی واضحه. اول از همه اینکه این یک مسئله حقوق بشریه، اینکه بتونی خودت رو با هر هویت جنسیتی و گرایش جنسی که میخوای زندگی کنی. اما عمیقتر اگر بخوام نگاه کنم، این از تحقیقات زیادی که در دوران تحصیلم انجام دادم سرچشمه میگیره. تحصیلات من همیشه در زمینه هنر بوده، از زمانی که ۱۵ سالم بود. اولش با طراحی گرافیک شروع شد و بعد متوجه شدم که یه چیزی کم دارم. برای همین دوباره به دانشگاه رفتم و حقوق خواندم تا یه روزی بتونم در یک سازمان مردم نهاد (NGO) کار کنم. اما معلمم به من گفت که بهتره هنر رو ادامه بدم و همین کار رو کردم، اما این بار در زمینه عکاسی. برای همین مشغول خوندن عکاسی در مقطع کارشناسی در سوئیس شدم. در دوران تحصیلم ابتدا کلیشههای زیبایی رو زیر سوال بردم و بعد زنانگی و بعد مردانگی و طبیعتاً کارم اجتماعیتر شد. من میدونستم که در اروپا، در فرانسه کشور همسایه سوئیس، دولتها دارن درباره ازدواج زوجهای همجنس صحبت میکنن و در مقایسه با ایران تفاوت خیلی زیاد بود. اما من اون موقع انگار نسبت به این موضوع ناآگاه بودم و فقط میخواستم بدون این که چیزی بدونم روی این موضوع مشغول به کار بشم. من شروع به نوشتن برای IRQO و IRQR کردم و یکی از ایمیلهای من برای یک شخص داوطلب در دنیزلی فرستاده شد. (برای حفظ حریم خصوصی ترجیح میدم تا این فرد ناشناس بمونه) آوریل سال ۲۰۱۴ بود و این شخص برای من درباره شرایط دنیزلی توضیح داد. تصمیم گرفتم تا به دنیزلی برم و یه کاری انجام بدم. این کار تبدیل به پایاننامه کارشناسی من شد. حالا از اون موقع شش سال میگذره و هنوز به دنیزلی سفر میکنم. حدوداً سالی دو یا سه بار به دنیزلی میرم تا دوستام رو ببینم که متأسفانه هنوز اونجا هستند.
بعضی از کارهای قبلیت مثل «زنانگی مردانگی» و «عروس» هم درباره کلیشههای جنسیتی و زیبایی بودن. چه چیزی درباره این کلیشهها در جامعه برات جالبه؟
برام خیلی جالبه که تو از این پروژهها خبر داری. اونها کارهای دانشجویی و خیلی قدیمی من هستند و قبل از پروژه عکاسی «در ایران همجنسگرایی نیست/ There are no homosexuals in Iran» انجام شدن. من اون موقع داشتم گروهبندیها و کلیشههای زنانگی و مردانگی رو زیر سؤال میبردم. دگرباش بودن به ظاهر افراد ربطی نداره و اگر برعکس این فکر کنیم درگیر کلیشهها خواهیم شد. اما از طرفی هم این افراد گروهی هستند که شروع به شکستن دید دگرجنسگرا محور در جهان کردند. این خیلی مهم و خوبه! ما باید نگاهمون رو عوض کنیم و با دید دوگانه و با محوریت دگرجنسگرایی به اطرافمون نگاه نکنیم.
در حال حاضر روی چیزی کار میکنی؟
در حال حاضر روی پروژهای متعلق به شهر ژنو در سوئیس کار میکنم که مربوط به افرادی است که به صورت غیر قانونی در این شهر زندگی میکنند. بیشتر این افراد در مناطق داخلی کار میکنند. کارهایی مثل امور مربوط به خونه، بخش بهداشت و نگهداری یا ساختمان سازی؛ کارهایی که خیلی به نیروی کار احتیاج داره. اما اونها دسترسی به نیازهای اولیهشون مثل خدمات بهداشتی، کار یا خیلی چیزهای دیگه ندارن چون که انگار در جامعه نامرئی هستن. باز در این پروژه هم افراد ناشناس باقی موندن، خیلی مهمه چون در صورتی که متوجه بشن اونها رو به کشورشون برمیگردونن. اما باز هم نکته مثبت اینه که توی شهر محل تولدم کار میکنم و این دارم کاری انجام میدم که به نظرم مهمه و این برام خیلی لذت بخشه.
جایی هست تا مخاطبین رادیو رنگینکمان بتونن کارهات رو ببینن؟
حدود یه ماه دیگه من یه وبسایت جدید راهاندازی میکنم. بعد از ۶ سال پشت گوش انداختن. کتابم هم هست که توسط Edition Patrick Frey منتشر شده.
بین عکسهایی که گرفتی، عکس مورد علاقهای هم داری؟
راستش نه. هر کدوم از عکسها یه داستان پشتش هست و خیلی برام سخته که بخوام یکی رو حذف کنم. اما میتونم این رو بگم که به همه عکسها با یک رویکرد نزدیک نمیشم. اوایل که کار میکردم باید همه چیز بی نقص میبود، کارگردانی شده و بدون هیچ ایرادی در صحنه. اما الان دیگه برام مهم نیست. صددرصد نور طبیعی رو ترجیح میدم اما اگر مثلاً در تصویر چیزی سر جایی که باید، نباشه سعی میکنم جابهجاش نکنم. فکر کنم با این روش تصویر به واقعیت شرایط نزدیکتر میشه.
تو سعی داری با عکسهات چه چیزی به مخاطب بگی؟ هدفت از عکاسی چیه؟
من فکر میکنم عکاسی قدرت زیادی برای ارتباط برقرار کردن داره، همونطور که میبینی مردم هر روز دارن ازش استفاده میکنن. اما به نظرم این موضوع که چطور ازش استفاده میکنن خیلی مهمه. خیلی برام جالب بود که این کار تا این اندازه مشاهدهپذیر شد و فکر کنم دلیلش اینه که موضوع عکاسی رو قربانی نکرده. این رو هم باید بگم که نتیجه به این شکل کار من نبوده بلکه حاصل یه کار گروهی بوده. من چون بیشتر وقتها نمیتونستم صورت افراد رو نشون بدم، باید یه راه جدید برای ثبت پرترهها پیدا میکردم، برای همین شروع به مصاحبههای طولانی کردم و سعی کردم تا یه ایده درباره زندگی یا شخصیت اون فرد بگیرم که یه جورایی همهش حول عشق و امید بود. همین در آخر این کار گروهی برای تهیه تصویر یه جورایی کار رو درخشان کرد که البته در تضادی با اسم کار هم بود (در ایران همجنسگرایی نیست/ There are no homosexuals in Iran). من فکر میکنم این نقطه قوت کار بود. نشون دادن این که هر کسی حق داره عشقش رو آزادانه زندگی کنه.
اگر قرار بود فقط یکی از آرزوهات برآورده بشه، اون یه آرزو چی بود؟
من آرزو میکنم که دنیا جای بهتری بود. هنوز هم نمیفهمم چرا ما اینقدر نابرابری، تبعیض، فقر و جنگ در جهان داریم. فکر کنم اگر روزی من از کار کردن دست بکشم به خاطر اینه که امیدم رو برای بهتر کردن دنیا از دست دادهام.