ایران، سرزمین صداهای ممنوعه است. صداهایی که نباید شنیده شوند چون در قالبهای رایج نمیگنجند. ممنوعیت آواز خواندن زنان یا آواز خواندن با صدایی که منتسب به زنان است از چهل و یک سال پیش آغاز شد وقتی آیتالله خمینی در دیدار با کارکنان وقت رادیو و تلویزیون ایران نخست موسیقی را قدغن کرد و وقتی یک قدم عقب نشست، ترانههای انقلابی را که سرود مینامید مجاز خواند اما زنان را از خواندن محروم کرد. حالا چهل و یک سال بعد، مهم نیست که خودت را زن میدانی یا نه، حکومت صدایی را که زنانه تشخیص دهد ممنوع میداند. استاد دانشگاهی که خود را مرد هویتیابی میکند اما صدایش نازک است از دانشگاه اخراج میشود و هنرمندی که خود را کوییر هویت یابی میکند جرمش سنگینتر است. لایههای پیچیده ممنوعیت و قالبهایی که حکومت میکوشد همه را در آن هویت یابی کند. سپیدار هنرمند جوانی است که کار خواندن را از ایران آغاز کرد اما به دلیل آنچه که هست امکان فعالیت در ایران را نداشت.
فریمان تهیهکننده و گوینده برنامه کوییر پلیر این هفته میزبان سپیدار است.
سلام فریمان جان. ممنونم از دعوتت.
خواهش میکنم. میتونی یه کمی درباره خودت برای شنوندههایی که کمتر تو رو میشناسن بگی تا باهات بیشتر آشنا بشن.
حتماً. من سپیدار هستم، یک موزیسین ایرانی. سی سالمه و در اهواز و بعدش تهران بزرگ شدم و در حال حاضر مقیم کانادا هستم و خیلی خوشحالم که مهمون برنامه کوییرپلیر هستم.
منم خیلی خوشحالم که بالاخره این فرصت پیش اومد تا با هم گپ بزنیم. تا جایی که میدونم تو خودت رو به عنوان یه کوییر معرفی میکنی و خیلی از شنوندهها میپرسن و زیر پستها کامنت میذارن که کوییر یعنی چی. با این که بارها درباره کلمه کوییر صحبت شده من میدونم که هر کسی میتونه یه تعریفی از این کلمه داشته باشه و کوییر یه جورایی برای رها شدن از برچسبها و گروهبندیهاست. تو کوییر رو چطور تعریف میکنی؟
درسته. برای من تعریف کوییر هر چیزیه که خارج از چارچوبهای به اصطلاح «زنانه» و «مردانه» باشه و معتقدم هر کسی آزاده برای معرفی خودش هر هویتی رو که راحته انتخاب کنه. من فکر میکنم که اینطوری راحتترم (که خودم رو کوییر معرفی میکنم) و در طول زمان به این باور رسیدم. اولش برای من اینطوری شروع نشده و من گرایش خودم رو دوجنسگرا یا بایسکشوال میدونستم ولی در طول زمان احساس کردم که اون کلمه معرف من نیستم یا دارم تغییر میکنم. الآن در حاضر میتونم بگم که خودم رو کوییر معرفی میکنم چون که نمیتونم در قالب زن یا مرد خودم رو جا بدم و انگار هیچکدوم از این کلمهها من رو به صورت کامل معرفی نمیکنه. میتونم بگم من هیچکدومم و من هر دو هستم. در نتیجه الآن که دارم با شما صحبت میکنم خودم رو کوییر میدونم.
گفتی که الآن توی کانادا زندگی میکنی و کانادا یه کشوریه که توش از رابطه با همجنس جرمزدایی شده، رژه افتخار برگزار میکنه و مردمش نسبت به ایران دگرباش دوستانهتر رفتار میکنن و اکثرشون دگرباشان رو پذیرفتن. خیلیها هستن که فکر میکنن در کانادا آزادیهای بیشتری هست. تو چی فکر میکنی؟ تو چه تفاوتهایی احساس میکنی؟
من هم مثل اکثر بچههایی که توی ایران هستن اینطور فکر میکردم که خارج از ایران تو دیگه آزاد آزادی و هیچکس نگاهت هم نمیکنه و هر چیزی که هستی، هستی و همه چیز خوش و خرم جلو خواهد رفت. منتهی الآن که یک سال و نیمه که در کانادا زندگی میکنم که به قول تو اینجا کشوریه که این مسئله پذیرفته شدهست و حتی ازدواج برای همه جنسها به رسمیت شناخته شده. تفاوتی که اینجا میبینم خیلی برام جالبه. هنوز هم مردم نگاه میکنن و کلاً شهر ونکوور یه شهر چند فرهنگی هست که همه مهاجر هستن و من افراد رو از فرهنگهای متفاوت و کشورهای متفاوت میبینم. مقایسه کردن و کنار هم گذاشتن این آدمها خیلی میتونه جالب باشه. اینجا هم به من نگاه میکنن مثل زمانی که ایران به من نگاه میکردن اما فرق این دو نگاه چیه؟ توی ایران وقتی به من نگاه میکردن نگاهشون تا جایی که گردنشون میچرخید با من همراه میشد، تا جایی که من معذب بشم تا جایی که بهم فشار روانی وارد میشه و تا جایی که اذیت بشم و مسیرم رو کج کنم. یعنی تو ایران به خودشون اجازه میدن با نگاهشون به روح تو تجاوز کنن. تفاوت نگاه اونجا و اینجا اینه که اینجا نگاهت میکنن اما فقط یک بار. کسی به خودش اجازه نمیده تا دفعه دوم سرش رو بیاره بالا و تو رو نگاه کنه در نتیجه تو دیگه اون آزار و اذیت روانی رو از نگاه کسی دریافت نمیکنی و من الآن تو ذهنم اینطوریه که «من میدونم برای تو عادی نیست، نگاه کن اشکال نداره ولی عادت میکنی» و اون هم بیشتر از یک بار نگاهم نمیکنه ولی در هر صورت براشون این تفاوت کاملاً مشخصه مخصوصاً اگر من کنار دختری راه برم، دستش رو بگیرم یا ببوسم این قطعاً بیشتر توجهشون رو جلب میکنه. اما تا به حال بیشتر از نگاه کردن من از کسی چیزی ندیدم که خب این به آدم احساس امنیت میده.
میفهمم چی میگی و همین که دولت از تو به عنوان یه دگرباش حمایت میکنه احساس امنیت داری که اگر اتفاقی افتاد تو تنها نیستی چون متأسفانه دگرباشستیزی و دگرباشهراسی همه جای دنیا وجود داره و حتی در کانادا هم کنشگرای زیادی هستن که روی این مسائل کار میکنن. فعالیت هنریت چطور تحت تأثیر قرار گرفت؟ توی ایران چطور فعالیت میکردی و حالا در ونکوور وضعیت به چه صورته؟
فعالیت من در ایران مثل هر زن موزیسین دیگهای تحت تأثیر حکومت و مسائل امنیتی قرار میگیره. من در ایران طبق چیزی که شناسنامه من میگه به عنوان یه زن شناخته میشم. برای همین من در ایران حق آواز ندارم با این که عشق من خوندنه. اگر که بخوام در ایران فعالیت رسمی داشته باشم فقط میتونم توی گروههای بانوان بخونم. یعنی گروههایی که تمام اعضاش و همینطور مخاطبینش زن هستن. من در فضاهای عمومی اجراهای کوچیک داشتم، توی کافهها یا حتی سالنهای کوچیکتر و اجراهای خصوصی اما صدام همیشه زیر سایه صدای جنس مرد بوده تا صدای من به صورت تکخوان نباشه. اما برای این که بتونم فعالیت تکی داشته باشم به عنوان تکخوان، من با یه گروه بزرگ بانوان آشنا شدم، تست خوانندگی دادم و قبول شدم و قرار بود تا تمریناتمون رو شروع کنیم منتها مانعهای من اونجا برام پیدا شد. به خاطر هویتم و چیزهایی که درباره خودم میدونستم. از جمله پوشش. اون گروه طراح لباس داشت و لباسها منتسب به زنانه بودن در قالب پیراهن بلند یا کت و دامن و یه همچین لباسهایی که من این توانایی رو در خودم نمیدیدم که بخوام این لباسها رو تنم کنم. دومین مانع من این بود که من باید روی صحنه حرکتهای منتسب به زنانه انجام میدادم. رقصهای منتسب به زنانه یا هر چیزی که از یک خواننده زن انتظار داشتن رو انجام بدم که باز این مغایر بود با شناختی که از خودم داشتم. وقتی به تصویری که قرار بود ارائه بدم فکر میکردم در صورتی که همچین توانایی رو ندارم، نه تنها به من حس ارضا شدن نیازهام رو نمیده بلکه داره من رو سرکوب میکنه و اعتماد به نفس من رو میگیره. این باعث شد که فعالیتم رو قطع کنم و جواب مثبت به این همکاری یا موردهای مشابهش ندادم. در نتیجه هویت من خیلی تحت تأثیر کشوری که توش زندگی میکنم هستش. اما الآن که توی کانادا هستم، کسی من رو با لباسم تعریف نمیکنه. حتی اگه مردم اینجا توی دلشون سوال باشه براشون که «تو کی هستی، چی هستی و چرا این شکلی هستی؟» باز به خاطر فرهنگ جامعهای که توش دارن زندگی میکنن این رو توی صورت تو بیان نمیکنن. توی دلشون میمونه و بعدش با خودشون حلش میکنن. در هر صورت آسیبی به تو نمیزنن. در نتیجه توی فعالیت موسیقیایی من تا به اینجا در کانادا هیچ فشاری نبوده. با همون چیزی که هستم میتونم کار هنریم رو ادامه بدم
سپیدار تو برای اطرافیانت، برای دوستان و خانوادهت آشکارسازی کردی؟ این آشکارسازی برای تو چطور بوده؟
بله من آشکارسازی کردم و این کار رو ایران انجام دادم. سالهای آخری که دیگه قرار بود مهاجرت کنم. منتها نظری که دارم اینه که آشکارسازی یه نسخه مشخص نداره. اگر چیزی برای من کار کرد دلیل نمیشه برای دیگری هم کار کنه. ولی توصیهای که دارم برای آشکارسازی اینه که اول از همه ما باید رو سطح آگاهی و اطلاعات اطرافیانمون کار کنیم و اونها رو به مطالعه در این مورد تشویق کنیم و دومین فاکتوری که لازمه صبره. چون اون پذیرشی که ما از خودمون داریم، ما بچههای رنگینکمانی، اون طوری که ما خودمون رو پذیرفتیم و دوست داریم، اصلاً نمیتونیم انتظار داشته باشیم که دیگری هم من رو با همون سرعت بپذیره و باید این رو درک کنیم که خانوادههامون، پدرها و مادرهامون از یک نسل دیگه هستن و تفاوت تفکری با ما دارن. پذیرش برای اونها به راحتی ما نیست و باید بهشون زمان بدیم، درکشون کنیم، تحت فشار نذاریمشون ولی در عین حال مسیر دلخواه خودمون رو هم آسه آسه جلو بریم. نمیشه این کار رو سریع انجام داد. به صبر و آگاهی زیاد احتیاج داره. من هم برام آسون نبود من هم دوران خیلی سختی رو گذروندم اما خدا رو شکر میکنم که حمایت خانوادهم رو داشتم
چقدر عالی. دقیقاً همینطوره که تو میگی. حالا برگردیم به فعالیت موسیقیت و تجربه تو از خوانندگی. خوندن رو از کجا شروع کردی و چطوری ادامه دادی تا به اینجا رسیدی؟
من خوندن رو از کودکی شروع کردم. آرزوی خوانندگی و روی صحنه رفتن. من از همون بچگی یه برس یا یه اسپری میگرفتم دستم به عنوان میکروفون و جلوی آینه ادا در میآوردم و میخوندم و تصور میکردم که توی یه سالن بزرگ هستم. فکر کنم ۱۳ یا ۱۴ سالم بود که به صورت آکادمیک با آواز سنتی شروع کردم. یه مدتی ادامه دادم اما بعدش متوجه شدم که به این سبک علاقه ندارم و دلم میخواد پاپ بخونم. بعد ساز گیتار رو یاد گرفتم تا بتونم باهاش بخونم و این ادامهدار شد تا زمان دانشگاه که من رشته موسیقی رو انتخاب کردم و در تهران دانشگاه آزاد در رشته موسیقی مشغول تحصیل شدم. همین باعث شد تا با یه سری افراد آشنا بشم و راههای جدیدی برام باز بشه توی این زمینه. با یه روشی به اسم Singing Success آشنا شدم که اگه بخوام دقیقتر دربارهش توضیح بدم بنیانگذار این متد Brett Manning و گروهش هستن. من با این شیوه که آشنا شدم یه جهشی برام بود توی صدا و خوانندگی و یه نفر رو در ایران پیدا کردم که به صورت حرفهای این متد رو تدریس میکرد و پیشش تعلیم دیدم و همونجا هم مشغول کار شدم و فعالیت حرفهای آواز من در اصل از اونجا شروع شد و تا قبل از مهاجرتم هم ادامه داشت و من صداسازی تدریس میکردم، هم به صورت حضوری و هم به صورت آنلاین برای بچههایی که ساکن تهران نبودن.
مطمئنم تو برای فعالیتهای آیندهت برنامه ریزی کردی. در آینده منتظر چی باشیم؟
این برنامه رو من از زمانی که ایران بودم داشتم اما همونطور که گفتم به خاطر محدودیتها با خودم گفتم نگهشون دارم برای زمانی که بتونم با خیال راحت کارهام رو پخش بکنم. به خاطر مسائلی که مهاجرت داره در یکی دو سال اول آدم درگیر اینه که جا بیفته و زندگی واسه خودش بسازه. الآن فکر میکنم تو مرحلهای هستم که دارم آمادگیش رو پیدا میکنم تا کارهای اورجینال خودم رو پخش کنم. آهنگهایی که ساخته خودمه و ترانههایی که نوشته خودمه. با افرادی در ایران برای کارهای تنظیم و میکس در ارتباطم و در آینده نزدیک دونه دونه کارهای خودم رو پخش میکنم. حالا به صورت قطعههای تکی تا به یه آلبوم برسونمشون.
چقدر عالی چون میتونم بگم خوانندههای رنگینکمانیای که آشکارسازی کردن انگشت شمار هستن و امیدوارم زودتر کارهات بیاد بیرون تا ما به ترانههایی گوش کنیم که یک رنگینکمانی نوشته. حالا تو فکر میکنی این کوییر بودنت تأثیری رو ترانههات گذاشته؟
قطعاً تأثیر داشته. افرادی که مینویسن میدونن که عشق باعث میشه تا قلم روی کاغذ بره و برای من عشق در همجنسم پیدا شده. در نتیجه هر چیزی که نوشتم خطاب به یک زن بوده. این رو در زبان فارسی خیلی نمیشه پیدا کرد چون ادبیات ما ضمیرهایی با جنسیت مشخص زن یا مرد نداره. در نتیجه کسی که شعر من رو میخونه متوجه نمیشه من این شعر رو برای چه جنسی نوشتم. این چیز بدی نیست به خاطر این که مخاطب میتونه شعر رو برای یه فرد دیگه بازخوانی کنه، برای عشقش از هر جنسی که هست. این تفاوتیه که به هر حال بین زبان فارسی و انگلیسی هست و اگه من شعرهام انگلیسی بود از ضمیر Her استفاده میکردم و شنوندهها متوجه میشدن که مخاطب من یک همجنسه ولی توی فارسی این رو نداریم اما قطعاً این احساس و این هویت روی ترانهنویسی من خیلی تأثیرگذار بوده و در مورد بخش ویدیو ساختن برای موزیکهام، خیلی دوست دارم ویدیوهام نشون دهنده هویت من باشه و حتماً در کار ساخت موزیک ویدیو من از بچههای رنگینکمانی کمک خواهم گرفت. اگر بازیگری قراره داشته باشه ویدیوها حتماً از بچههای رنگینکمانی کمک میگیرم مثلاً دو تا دختر یا دو تا پسر توی ویدیو بازی خواهند کرد یا هر گروه دیگهای توی جامعه دگرباش رو دوست دارم نشون بدم و ویدیوهام چیزی برخلاف معرفیای که از خودم دارم نخواهد بود و فکر میکنم این ایده برای همه خیلی دوست داشتنی و شیرین باشه.
صد در صد همینطوره چون اگه یادت باشه آخر ویدیوی «بهشت» از «گوگوش» وقتی دو تا دختر دست همدیگه رو میگیرن همه بچههای رنگینکمانی ذوق کرده بودن و همون یه لحظه برای ما خیلی ارزشمند بود. برای همین مطمئنم اگر تو هم ویدیوهایی با رنگ رنگینکمونی درست کنی برای همه ما دوست داشتنی و شیرین خواهد بود. یه هدیهای که سپیدار برای ما داره اینه که ترانه بعدی که میشنویم از کارهاییه که خودش نوشته و ساخته که تا حالا جایی پخش نشده و ما اولین کسایی هستیم که این کار رو میشنوه. اسم این ترانه «با من قدم بزن» هستش.
سپیدار اگه قرار بود که با یه خواننده دیگه همکاری کنی و یه ترانه با هم بخونید اون یه خواننده کی بود؟
بچههایی که من رو توی اینستاگرامم دنبال میکنن و در جریان کارهای من هستن میدونن که شیفته کارهای «سم اسمیت» (Sam Smith) هستم که خودش هم از جامعه رنگینکمانیه. ما که در اون حد نیستیم ولی اگر این رویا به حقیقت بپیونده خیلی دوست دارم تا کنار «سم اسمیت» یه کار بخونم.
چرا که نه اتفاقاً من فکر میکنم که در اون حد هم هستی و شکسته نفسی میکنی. چی بهتر از این که یه روزی صدای تو رو در کنار صدای سم اسمیت بشنویم.
سؤال آخرم ازت اینه که اگه قرار بود فقط یه دونه از آرزوهات برآورده بشه، اون یه آرزو چیه؟
فکر میکنم اون یه دونه آرزو این بود که همه آدمها بتونن بدون ترس از قضاوت شدن، توی این فرصت یکباره زندگی، هر چیزی که هستن رو زندگی کنن و شادی و آرامش رو تجربه کنن و واقعاً آرزو دارم حسرت به دل کسی نمونه.
چه آرزوی قشنگی. حرف آخر؟
حرف آخرم اینه که اول خیلی خیلی ممنونم از این فرصتی که به من دادی و خدا رو هزار بار شکر میکنم که من رو توی این مسیر قرار داد. با تمام سختیهایی که کشیدم. میدونم اگر اون سختیها نبود من الآن این سپیداری که هستم نبودم. به شدت به این معتقدم که هر اتفاقی حکمتی داره و ما فقط باید صبر کنیم بر این اتفاقات و منتظر نتیجه باشیم که اگر صبر کنیم بهترین نتیجه حاصل میشه به امید خدا.
خیلی ممنون که زمانت رو در اختیار من گذاشتی و با من صحبت کردی. امیدوارم توی برنامههای آینده بیشتر با هم حرف بزنیم. درباره کارهات و درباره کارهایی که قراره به زودی منتشر کنی.
ممنونم. حتماً و با کمال میل. مرسی از وقتی که گذاشتی