در برنامههای مختلف درباره مسائل و مشکلاتی که ترنسها در ایران در مواجهه با خانواده، جامعه، پزشکان و روانپزشکان و مراجع قانونی داشتند و دارند صحبت کردیم و داستانها و تجربیات بچهها رو از زبان خودشان شنیدیم. اما فقط در ایران نیست که یک فرد از جامعه رنگینکمانی با هر هویت جنسیتیای یا گرایشهای جنسیای با دیدگاه منفی از سمت خانواده و اطرافیان و یا جامعه مواجه میشه، یا اینکه از نظر قانونی و اجتماعی به عنوان یک انسان حق و حقوقش رعایت نمیشد، حمایت قانونی لازم را دریافت نمیکند، مجرم شناخته میشود و در صورت آشکار شدن هویت جنسیتی و گرایش جنسیش مورد مجازاتهای سنگینی قرار میگیرد.
مثلا در افغانستان، کشور همسایه ایران، برای جامعه رنگین کمانی شرایط بسیار دشوار است. افغانستان سالها درگیر جنگ بوده و زمانی برای فرهنگسازی و آموزش در زمینههای مختلف و به خصوص موضوعات جنسی و جنسیتی پیدا نکردند. فرهنگ سنتی و مذهبی جاری در جامعه به دیدگاه منفی که نسبت به افرادی با هویت جنسیتی و یا گرایشهای جنسی متفاوت دامن زده است. از جمله دیگر مصایب در افغانستان رواج فرهنگ “بچهبازی” است که در آن مردان از کودکان زیر سن قانونی سو استفاده میکنند. صحبت از حقوق دگرباشان در افغانستان ، به ویژه از جانب مذهبیون، گاهی به معنای دفاع از کودکآزاری تفسیر میشود و همین راه را برای دفاع از حقوق رنگینکمانیها از یکسو و مبارزه با فرهنگ کودکآزاری رایج دشوارتر میکند.
در برنامه این هفته من یک ترنس هستم، شایا میزبان یک مرد ترنس از افغانستان است. از اینجا بشنوید:
«من الان ۱۸ سالمه و حدود پنج ساله که میدونم ترنس هستم و زمانی که متوجه شدم در ایران بودم. مادر من ایرانی و پدرم افغانه. متاسفانه مادرم سالها درگیر بیماری سرطان بود و من برای اینکه ناراحتش نکنم و حال روحی و جسمیش بدتر نشه چیزی از خودم بهش نگفتم، اما اون یک روز قبل از مرگش بهم گفت که میداند من ترنس هستم. او گفت از چیزی نترسم. بعد مرگ مادرم به تنها کسی که تونستم اعتماد کنم شوهر خالهم بود، در مورد خودم باهاش حرف زدم و اون من رو پیش روانشناس برد تا مطمئن بشیم که یک ترنس هستم. بعد از اینکه دکتر تایید کرد، موضوع رو به خواهرهام گفتم و اونها هم سعی کردن من رو درک کنن و بپذیرن، اما وقتی با پدرم راجع به این مسئله حرف زدم برخورد بسیار بدی داشت که اصلا انتظارش رو نداشتم. در هر حال ما به افغانستان برگشتیم و الان سه سالی هست که اینجاییم.»
این آغاز گفتگوی من با این رنگینکمانی افغان بود. آغاز شرح مشکلات دگرباشان در جامعه افغانستان که بسیار کمتر از آن گفته میشود. صحبت درباره هویت جنسیتی و گرایش جنسی در افغانستان تابوست و کمتر کسی جرات صحبت درباره آن را دارد. این گفتگوی نادر، ما را به سرزمینی میبرد که سالها جنگ، درگیریهای داخلی و فقر از آن جهنمی برای رنگینکمانیها ساخته است.
افغانستان و رنگینکمانیها
از او سوال کردم شرایط برای جامعه رنگینکمانی در افغانستان چطور است؟
«وقتی که برگشتیم افغانستان من تحقیقات زیادی در مورد ترنسهای اینجا انجام دادم. معمولاً ترنسها میترسن که در مورد هویت جنسیتیشون حرفی بزنن یا مطابق با اون در جامعه ظاهر بشن و وقتی هم این کار رو میکنن با توهینهای خیلی زیادی روبرو میشن. زنهای ترنس زیادی هستن که از خانواده و جامعه طرد شدن و مجبور میشن که تنفروشی کنن یا در جشنها و مجالس عروسی برقصن تا بتونن زندگی کنن. خیلیها زیر فشار جامعه و خانواده مجبور به خودکشی میشن و آمار خودکشی رنگینکمانیها اینجا خیلی زیاده.در افغانستان تنها یک مرد ترنس به صورت علنی جراحی تغییر جنس انجام داده، اون هم به خاطر اینکه پدرش فرزند پسری نداشته و همیشه دلش میخواست پسر داشته باشه به همین دلیل اجازه دادن جراحی کنه و بعد جراحی اسم “انام الله” رو برای خودش انتخاب کرده. من به شخصه وقتی آشکارسازی کردم شرایط برام خیلی سخت شد. پدرم دوبار میخواست من رو بکشه، یکبار با چاقی و یکبار با اسلحه، که البته عموهام جلوش رو گرفتن. خانواده پدریم اعتقاد دارن که من نشانه قیامت هستم، به من میگن “نر و ماده”. نمیتونم جایی برم، نمیتونم از خونه بیرون برم و همش توی خونه زندانی هستم.»
«از کودکی علاقهای به پوشیدن لباسهای دخترونه نداشتم ، با وجودی که اینجا هم فرهنگ لازم وجود نداره من با لباسهای مردونه میگردم. از وقتی به افغانستان اومدیم ترک تحصیل کردم چون میترسیدم گرایشم به دخترها در جامعه برام دردسر بشه.متاسفانه ما در ولایت بغلان که یکی از ناامنترین ولایتهای افغانستانه زندگی میکنیم. یه روز که با لباس مردانه بیرون رفته بودم دستهای از طالبان متوجه تفاوت من با پسرهای دیگه شدن و من رو تعقیب کردن و میخواستن من رو بگیرن، که خدا بهم رحم کرد و تونستم از دستشون فرار کنم. ترنس، همجنسگرا و… در افغانستان خیلی زیاده، اما نمیتونیم هویت خودمون رو آشکار کنیم و کسی نیست که کمکمون کنه. در افغانستان جنس و جنسیت انسانها فقط به مذکر و مونث خلاصه میشه و اکثر بچهها از ترس جونشون سکوت میکنن. من خودم تا یک سال دیگه میمونم و بعدش فرار میکنم میرم یه کشور اروپایی و پناهنده میشم.»
ایران، مهاجران افغان و گرایش جنسی و جنسیتی
از او پرسیدم «چرا زمانی که ایران بودی پیگیر کارها نشدی و سعی نکردی که اونجا مراحل تطبیق جنسیت رو دنبال کنی؟»
«ما در شهر بابل در استان مازندران زندگی میکردیم. وقتی ایران بودیم هر چقدر با پدرم حرف زدم شرایطم رو نمیپذیرفت. اقوام مادرم هم قبول نمیکردن. می گفتن: تو مادرت مرده، جوگیر شدی، میخوای آبروی مادرت رو ببری”»
از او سوال کردم اگر شخص ترنسی تصمیم بگیره در افغانستان آشکارسازی و جراحی کنه چه مراحل قانونیای رو باید طی کند و شرایط پزشکی چطور است؟ پاسخ او البته غمانگیز بود: «از نظر قانونی شرایطی برای جراحی و اقدامات پزشکی در نظر گرفته نشده، چون جایگاهی برای افراد ترنس و یا رنگینکمانی وجود نداره. بعضی از مردها و زنهای ترنس با چند نفر از نمایندگان زن مجلس افغانستان در مورد شرایط ترنسها صحبت کردن و اونها هم قول دادن که این موضوع رو در مجلس مطرح کنن و این کار رو هم کردن، اما با مخالفتهای بسیار شدیدی روبرو شد و رای منفی گرفت، ولی کمیسیون حقوق بشر افغانستان روی این موضوع تاکید داره و برای قانونگذاری در جهت حمایت از ترنسها تلاش میکنه. اینجا هیچ مسیر قانونی برای گرفتن مجوز جراحی تغییر جنس وجود نداره. مثلا من اگر برم دادگاه و درخواست بدم اصلا نمیدونن که قضیه چیه و چطور باید به این درخواست رسیدگی کنن. حتی ممکنه مورد بدترین توهینها هم قرار بگیرم.»
او ادامه داد: «اکثریت روانپزشکها و روانشناسها ما رو به چشم بیمار روانی میبینن و به سختی میشه دکتری پیدا کرد و برای مشاوره در مورد مسائل جنسی و جنسیتی بهش مراجعه کرد. اینجا خدمات پزشکی درست و دکتر متخصص برای جراحی تغییر جنس وجود نداره و اکثر ترنسها برای انجام جراحی به کشورهای دیگه مراجعه میکنن یا لااقل به ایران میرن. اکثر پزشکهایی که در افغانستان این جراحی رو انجام میدن تخصص لازم رو ندارن و از بچهها به عنوان نمونه آزمایشگاهی استفاده میکنن تا چیزی یاد بگیرن و در نهایت جراحیها آنقدر بد انجام میشه که کار فرد به خودکشی میرسه و یا اینکه خانوادههاشون اونها رو به قتل میرسونن. اینجا اصلاً آموزش لازم و فرهنگسازی انجام نشده و به نظر من فقط باید فرار کرد و به کشور دیگهای پناه برد تا بتونی زندگی کمدغدغهتری داشته باشی.»
به امید آیندهای بهتر میجنگم
این گفتگوی آسانی برای من و برای او نبود اما پایانی خوش داشت وقتی پای امید به میان آمد: «اما برای من هنوز هم دنیا به آخر نرسیده و با وجودی که سختیهای زیادی کشیدم، تسلیم نمیشم. من حتما یه روزی به خود واقعیم میرسم حتی اگر تموم دنیا مقابلم باشن با همهشون میجنگم و خود حقیقیام رو به دست میارم. به امید اون روز»