فریدا، اسطوره تصویرگر (۱)

Frida2

سلام و سلام به تمام رنگین‌کمونی‌های فارسی زبان دنیا 

من ماخی هستم و با هشتمین برنامه از سری برنامه‌های «ماخیسم» از رادیو رنگین‌کمان با شما هستم

در سری برنامه‌های ماخیسم قصد داریم با همدیگه ببینیم توی این دنیای بزرگ چه اتفاق‌هایی می‌افته و چه اثرهایی خلق می‌شه که ربط به دنیای ما رنگین‌کمونی‌ها داره. 

امروز می‌خوام باهاتون در مورد زندگی پر فراز و نشیب یک زن هنرمند رنگین‌کمونی صحبت کنم٬ کسی که آثارش تند و پر از احساسه٬ سخت مثل یک فولاد و نرم مثل یک پروانه٬‌ مثل یک لبخند سرشار از عشق و بی‌رحم مثل تلخی یک زندگی٬ اون اتفاقات دردناک زندگیش رو به زیبایی روی بوم نقاشی ترسیم کرد. ابروهای پر پشت و پیوسته و خط سیبیل محوش و آرایش مو و گل‌های روی سرش و لباسهای زیبای رنگیش از مشخصات بارزشه و این اسطوره هنری٬‌ فمنیستی و رنگین‌کمونی کسی نیست جز “فریدا کالو” که یکی از مشهورترین دوجنسگراهاست.

فریدا کالو

فریدا کالو در تاریخ ۶ ژوئیه ۱۹۰۷ در شهرک کوچکی به‌ نام “کویوآکان” در حومهٔ “مکزیکوسیتی” به دنیا آمد. پدرش “گییِرمو کالو” نقاش و عکاس (یهودی-آلمانی تبار) و مادرش “ماتیلده کالدرون” (دورگه اسپانیایی و بومی مکزیک) بود.

در شش سالگی به علت ابتلا به فلج اطفال چندین ماه در خانه بستری شد. این بیماری انحرافی ماندگار در پای راستش به وجود آورد و همین موضوع باعث شد تا پای راست او همیشه لاغرتر از پای دیگرش دیده بشه و از آن پس تا پایان عمر در همه‌جا با دامن‌های بلند دیده شد.

فریدا در یک عکس خانوادگی در ۱۷ سالگی، به نحوی غیرعادی، با کت و شلوار و کراوات مردانه در کنار خانواده‌اش ظاهر شده٬ پدرش با این موضوع مشکلی نداشت. پدرش می‌گفته که همیشه دلش می‌خواسته یک پسر داشته باشه و فریدا رو با خودش به استودیوی عکاسی‌اش می‌برد تا با او کار کند و در این دوران کلی عکاسی پرتره از دخترش کرد.

فریدا در درس و مدرسه به طرزی استثنایی در حال پیشرفت بود و دانشجوی رشتهٔ پزشکی شده بود که در ۱۸ سالگی اتفاقی دردناک مسیر زندگیش رو از پزشکی به هنر تغییر داد.

در سپتامبر ۱۹۲۵ به همراه دوست‌پسرش “آلخاندرو گومز” سوار یک اتوبوس بود و اتوبوس با یک تراموا برخورد می‌کنه. فریدا در این تصادف آسیب شدیدی می‌بینه که تا آخر عمر از آسیب‌های این تصادف رنج کشید.

در این تصادف نرده‌ای فلزی وارد بدن فریدا می‌شه٬ از ستون فقراتش عبور می‌کنه و از واژنش خارج می‌شه و آسیب شدیدی به رحمش می‌زنه و از ناحیه شانه٬‌ سینه٬‌ لگن و پای راست دچار شکستگی می‌شه.

به روایت دوست‌پسرش “آلخاندرو گومز” لباس‌های فریدا در طول تصادف پاره شدند و بدنش پوشیده از پودر طلایی‌رنگی شد که یکی از مسافرانِ هنرمند با خود حمل می‌کرد. او که عریان و طلایی شده بود و در خون می‌غلتید به شکل شمایلی از نو زاده شد. خود فریدا دربارهٔ لحظهٔ سانحه می‌گه «دستهٔ صندلی چون شمشیری که به گاو می‌زنند در من فرورفت.»

فریدا کالو

پس از این تصادف، فریدا تا مدت‌ها بستری شد. بستر بیماری جایی بود که فریدا می‌توانست درست در نقطه‌ای پایان زندگی‌اش باشد، سرنوشت خود را به دست گرفت و برای اولین بار شروع به کشیدن نقاشی کرد٬ او با عاریه‌ گرفتن لوازم کار از پدرش توانست امیال، آرزوها و رنج‌هایش را از جسم ساکن و سراسر آتل و گچ‌گرفته‌اش روانهٔ بوم نقاشی کند.

فریدا از آسیب‌های جسمی‌اش جان سالم به در برد و در نهایت بالاخره تونست راه بره. با این وجود، درد پای فریدا هرگز به‌طور کامل او را ترک نکرد. فریدا پس از این توجهش را از حرفهٔ پزشکی به نقاشی معطوف کرد.

پس از حادثه تصادف٬‌ دوست‌پسرش از ازدواج با او منصرف شد و ترکش کرد و فریدا برای فراموش کردن اتفاق‌ها و غلبه به حوادث اخیر زندگیش٬‌ نقاشی رو با جدیت بیشتر ادامه داد٬ او از خودش پرتره‌‌هایی کشید و برای ارزیابی خودش نقاشی‌هاش رو پیش “دیه‌گو ریورا” برد.

“دیه‌گو ریورا” نقاش دیواری معروف و کمونیست مکزیکی بود که فریدا قبل‌تر در دوران کوتاهی که دانشجوی پزشکی بود در کلاس‌های طراحی با او آشنا شده بود. نقاشی‌های فریدا مورد توجه “دیه‌گو ریورا” قرار گرفت و این دیدارِ دوباره، آغازی شد برای زندگی مشترک آن دو و بعد‌ها هم ازدواج  در سال ۱۹۲۹. در زمان ازدواج، دیه‌گو ۴۲ ساله بود و فریدا ۲۲ سال داشت.

مادر فریدا که با این ازدواج مخالف بود به آن‌ها مَثَلِ «فیل و فاخته» را نسبت داد. فریدا خود در اینباره می‌گوید:   «عاقبت روزی رسید که تابلوهایم را به نقاش بزرگ مکزیک نشان دادم. دیه‌گو هنرم را تحسین کرد. در یک لحظه حس کردم زیبایی وجود مرا درک کرده و حالا من عاشق دیه‌گو بودم و دیه‌گو ریورا عاشق من! روزها که می‌گذشت، من دیه‌گو را هم در کنار خودم کشیدم و دیه‌گو نیز مرا در نقاشی‌هایش گنجاند. من سوسیالیست شدم و دیه‌گو عاشق. آقای ریورا، نقاش بزرگ مکزیک همسر من است. من خوشبختم. حالا فقط دلم می‌خواهد از دیه‌گو فرزندی داشته باشم.»                  

فریدا با آرزوی بچه‌ داشتن از دیه‌گو٬‌ یک بار از او حامله شد ولی به خاطر شدت تصادف و آسیب‌هایی که به بدن فریدا وارد شده بود٬‌ بارداری فریدا به سقط  ناخواسته جنین انجامید. این تجربه ناکام در مادری منشا غم بزرگی در فریدا شد. او در تابلو نقاشی به نام “بیمارستان هنری فورد” خودش رو به تصویر کشیده که برهنه بر روی تخت بیمارستان در یک کویر با منظره شهری مدرن در دور دست قرار داره و در اثر سقط جنین ازش خون جاری شده. اشکالی مثل استخوان لگن که نشان آسیب دیدگی فریدا در این منطقه هست و گل ارکیده پژمرده که نشان رحم و حلزون نشان کندی عمل و جنین که نشان فرزندی که آرزویش رو داشت کشیده شده و به وسیله نخ‌های قرمز رنگ در هوا معلق هستند و سر دیگر نخ در دستان فریدا هست.

“دیگو” بعد از سقط جنین می خواست حال و هوای فریدا را بهتر کنه و او را تشویق کرد که سعی کنه روی تابلوهای قلع نقاشی بکشه. او به فریدا پیشنهاد کرد که اگر نتوانست موضوعی برای نقاشی  پیدا کنه، سال‌های زندگی خودش را نقاشی کنه. این نقاشی واقعیت و خیال را با هم مخلوط کرده و با چنین سبکی ساده و بدوی می‌توان گفت برای فریدا یک نقطهٔ آغازه که درد و رنجها و تجربیاتش از زندگی رو به تصویر بکشه.

در زمینهٔ زندگی زناشویی٬ ازدواج فریدا و دیه‌گو بی‌ثبات بود و دیه‌گو فردی هوس‌باز بود و شریک‌های جنسی زیادی در طول زندگی‌اش با فریدا داشت و خب فریدا هم راضی نبود. این مسئله فشار روحی زیادی روی فریدا می‌آورد و با اینکه عاشق دیه‌گو بود٬‌ شاید برای کم کردن این فشارهای روانی٬ مثل شوهرش به داشتن شریک‌های جنسی روی آورد و در واقع نوع رابطه‌شون رو از تک‌شریکی به چند‌شریکی یا رابطه باز تغییر داد. جالب اینجا بود که فریدا گرایش دوجنسگرایی از خودش نشون داد. فریدا در خاطراتش به چند تن از آن‌ها مثل “لئو تروتسکی” (سیاستمدار کمونیست گریخته از شوروی) و “پولت گُدار” همسر چارلی چاپلین (کمدین معروف هالیوودی) و “ژوزفین بیکر” رقصنده٬ خواننده و بازیگر آمریکایی اشاره می‌کنه.  

فریدا کالو

در سال‌های جنگ جهانی دوم که اروپا در آتش جنگ می‌سوخت، پایتخت فرهنگی و هنری جهان به‌نوعی  از پاریس به مکزیکوسیتی منتقل شده بود و هنرمندان، روشنفکران و ناراضیان تبعیدی زیادی از جمله لئو تروتسکی، لوییس بونوئل به مکزیک کوچ کرده بودند. در این دوره خانهٔ فریدا و دیه‌گو پاتوق بسیاری از این افراد بود که عموماً گرایش‌های چپ داشتند. گرچه فریدا با اینان معاشرت داشت٬ اما هرگز این تمایلات در آثارش نمود پیدا نکرد٬ گرچه حتی پس از ترور تروتسکی، همچنان طرفدار استالین (رهبر سیاست‌مدار کمونیست شوروی) باقی‌ماند و بعدها به مائو ( سیاست‌مدار انقلابی کمونیست چین) نیز توجه نشان داد.

فریدا در خاطراتش می‌گه:

«از آغوش تروتسکی بوی جنگ می‌آمد. او در وجود من چه می‌جست؟ وقتی به آغوش تروتسکی رفتم زیبایی‌ام دوباره به من برگشته بود و حالا تروتسکی ترور شده‌است.»

“فریدا” تنها از نظر جسمی در عذاب نبود٬ یک بار با طنزی تلخ گفته:« دو حادثه مهیب سرنوشت مرا رقم زده‌اند٬ تصادف با اتوبوس و برخورد با دیگو ریورا.»

و اما حادثهٔ روحی بزرگ هنگامی رخ داد که ده سال پس از زندگی مشترک، فریدا همسرش را هم‌بستر با خواهر کوچکترش «کریستینا» دید و در سال ۱۹۴۰ از دیه‌گو جدا شد.

فریدا دوران جدایی‌اش از دیه‌گو رو اینگونه توصیف می‌کنه: «دیگر دیه‌گو هم با من نیست، رهایش کردم. حالا خودم هستم. نقاشی می‌کنم. این بار خودم را می‌کشم. دست در دست خودم، با خودم ازدواج کرده‌ام. راستی، آیا من برای خود کافی‌ام؟»

درست بعد از اینکه “فریدا کالو” از “دیگو ریورا” طلاق گرفت، یک پرتره متفاوت نقاشی کرد. بر خلاف دیگر پرتره‌های قبلی که همیشه لباس زنانه به تن داشت، در این نقاشی لباس او یک کت و شلوار سایز بزرگ خاکستری رنگ است که به نظر می‌رسد شمایلی از دیه‌گو رو به خودش گرفته و تنها روی یک صندلی نشسته. او موهای بلند خود را با قیچی که در دست راست داره  قطع کرده. در دست چپش موهای بریده شده خود را دارد که نمادی از ایثار است و در پس زمینه رشته‌های مو در همه جا وجود داره. فضای اطراف او برعکس نقاشی‌های قبلش خالی و بدون هیچ سکنه‌ای هست و مفهوم نا‌امیدی رو می‌ده. متن ترانه و نوت موسیقی در بالای این نقاشی وجود داره که نوشته:

“ببین، اگر من تو را دوست داشتم، این بخاطر موهای تو بود، حالا تو طاس هستی، و من دیگه تورو دوست ندارم.”

این نقاشی پرتره٬ ابراز تمایل فریدا به استقلال و تکیه نکردن به مردان رو نشون می‌ده.

پس از جدایی از دیه‌گو، فریدا تصمیم به ترک چهره زنانه خود گرفت. او موهای خود را کوتاه کرد، از شر لباس‌های “تهونا”(که به لباسهای بومی مکزیکی گفته می‌شه) خلاص شد و شروع به پوشیدن کت و شلوارهای مردانه کرد. تنها چیزی که او به عنوان زیورآلات زنانه نگه داشت، گوشواره‌هایش بود.

در برنامه بعدی قراره باهاتون در مورد ورود فریدا به عرصه هنر بین‌الملی صحبت کنم٬‌ به تحلیل یک سری از آثارش بپردازیم و ببینیم چه اتفاقی برای رابطه عاشقانش و سلامتیش می‌افته.